لویی :
لیوان اب رو میدم دست هری و ازش خواهش میکنم بخورش ، با دستش لیوان رو هول میده .
هری : 《 من خوبم لو ، کافیه 》همینجوری که توی بغلم لم داده اینو میگه و دوباره سرشو فرو میکنه توی سینم .
به بچه ها نگاه میکنم که دارن وسط میرقصن برای خودشون و فکر نکنم حالا حالاها بخوان برگردن خونه . نگران هریم امشب زیاده روی کرد و حالش خوب نیست اصلا .
اندرو رو بلند صدا میکنم وقتی از دور باهم چشم تو چشم میشیم ، با لبخند میاد سمتم و به من و هری اشاره میکنه.اندرو : 《 میبینم که حسابی خوش میگذره بهتون 》
یه لبخند زورکی میزنم.
لویی : 《 میشه کلیدهای خونه ات رو بدی بهمون ، ما زودتر برمیگردیم 》اندرو :《 ای شیطون ها میخواید از نبود ما سواستفاده کنید ها ؟ هری خودش کلید داره .》
لویی : 《 اره یه همچین چیزی 》
آروم هری رو صدا میزنم و ازش میپرسم کلید همراهته ؟ سرشو به نشونه ای اره تکون میده و دوباره مثل بچه گربه ها خودشو میماله بهم و چشماشو میبنده .الکس : 《 با ماشین من برید ، ما با لیام برمیگردیم 》
سویچش رو میده بهم .توی جمعیت نگاه میکنم ولی لیام و نایلی نمیبینم ، احتمالا یه جای خلوت درحال عشق بازین .
لویی : 《ممنونم الکس 》
الکس : 《 مشکلی نیست ، میخوای باهاتون برگردیم ؟》
الکس هوشیار تر اندرو به نظر میرسه و برخلاف اندرو متوجه حال هری میشه ، البته خود اندرو هم دست کمی از هری نداره .لویی : 《 نه خودم از پسش برمیام 》
سعی میکنم هری رو بلند کنم از روم ولی جوری که اون چسبیده به بغلم جدا کردنش سخته .لویی : 《 هز ، پاشو عزیزم میخوایم بریم خونه 》
هری کمی خودشو میکشه عقب ولی هنوز دستاش دورم حلقه شده .
هری : 《 من جام خوبه لو ، یه کمی بیشتر بمونیم 》
موهاشو که توی صورتش ریختن رو میزارم پشت گوشش ، از اینکه پسر به این گندگی میتونه اینقدر لوس و در این حال خواستنی باشه خنده ام میگیره.
لویی : 《 پاشو بیب ، توی خونه میتونی هرچقدر دوست داری توی بغلم باشی بدون این همه سر و صدا ، فقط من و تو . باشه هز ؟ 》
هری : 《 چه فایده داره وقتی تو حتی منو نمیبوسی لو 》
ناراحتی از صداش مشخص بود .
سعی کردم کمی جدی باشم چون دیگه داشتم کلافه میشدم .لویی : 《پاشو هری، توی خونه راجبش حرف میزنیم 》
هری خواست چیزی بگه ولی وقتی اخم منو دید سکوت کردم و آروم از توی بغلم بیرون اومد .
با کمک اندرو و الکس ، هری رو سوار ماشین میکنیم و بعد خداحافظی با بچه ها به سمت خونه حرکت کردم .
![](https://img.wattpad.com/cover/151505191-288-k611386.jpg)
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry