هری :
از پله ها دانشگاه میگذرم و سعی میکنم صدای داد پسری که کمی پیش بهش خوردم رو نادیده بگیرم و روی منظم کردن نفسام تلاش کنم . قبلم اینقدر محکم به سینه ام میکوبه که میترسم کل دانشگاه صداشو بشنوه .
گوشی توی دستم رو محکم تر میگیرم و با نفسای عمیق سعی میکنم اشکامو پشت پلکم نگه دارم .
دوباره شماره اندرو رو میگیرم و همون بوق های ممتد و جواب ندادنش ، مثل ده دفعه قبل .
تند تر حرکت میکنم و به پشت سرمم نگاه نمیکنم چون میترسم اون دنبالم باشه ، یه چهره آشنا میبینم که داره با نگرانی چیزی میگه و سعی میکنه باهام هم قدم بشه ولی نه میتونم و نه میخوام به مغزم فشار بیارم که صداشو بشنوم یا نگاهش کنم .
الان فقط باید اندرو رو پیدا کنم فقط اون ، دوباره بهش زنگ میزنم که بلاخره جواب میده .
اندرو : « هری ... ااااه ... لعنتی اروم تر »
از صداش مشخصه بدجور مشغوله و اگر هر وقت دیگه ای بود کلی بابتش سر به سرش میذاشتم .
قدمای بلند تر بر میدارم تا بالاخره کسی که باهام هم قدم شده بیخیالم بشه .
اندرو : « هری ... چرا حرف نمیزنی ... الکس نه الان نه »
اب دهنم رو قورت میدم و دهنمو باز میکنم و سعی میکنم صدامو پیدا کنم و حرفی بزنم .
هری : « ا ... اند ... اندرو ... ا ... او ... اون ... ای ... اینجاست »
______
دو ساعت قبل .
نایل : « لعنتی این عالیه ، ولی هیچی ماشین خودم نمیشه »
امروز ماشین لیام رسید و طبق قرارش با نایل ، هممون با ماشین نایل اومدیم توی پارکینگ مرکزی که لیام ماشینش رو تحویل بگیره و نایل اونو برونه .
نایل پشت فرمون نشسته و لیام روی صندلی کناریه ، من و لویی و زینم اون پشت مچاله شدیم .
لویی : « حتما باید ماشین کوپه میگرفتی ؟ دارم این عقب خفه میشم »
لیام که قیافش بدجور افتاده چیزی نمیگه .
صدای موتور ماشین بلند و بلندتر میشد و نشون میداد که نایل تسلط کامل روی ماشین داره و هر دفعه سرعت رو بالا و بالاتر میبره و توی اون اتوبان تقریبا خالی میرونه .
زین : « این عالیه . البته اگه هممون باهم سوار نمیشدیم بهترم میشد »
معلوم بود اصلا انتظار همچین رانندگی از نایل نداشته .
زین کمی خودشو کشید جلو و داد لویی که وسط بود در اومد . منم اون وسط فقط به غرغر های لویی میخندیم .
لویی : « زین بشین یه جا دیگه چقدر وول میخوری »
زین با صورتی که ازش تعجب و هیجان میبارید گفت : « اخه کی باورش میشد این بلوند خرخون اینجوری رانندگی کنه »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry