Harry :
چشمامو باز کردم دیدم اتاق تاریکیه ، گوشیم رو از بالا سرم برداشتم و به ساعت نگاه کردم ، ساعت 7 شب بود ، از روی تخت بلند شدم و چراغ رو روشن کردم . تخت لیام هنوز خالی بود ، انگار هنوز نیومده .
دوباره روی تختم دراز کشیدم و گوشیم رو برداشتم و رفتم توی اینترنت . به جز چندتا پیام از اندرو توی واتس اپ چیز دیگه ای نداشتم ، کمی روی تختم قلت زدم .
الان که کسی نیست ، چطور چندتا عکس سلفی توی تخت از خودم بگیرم . دوربینم رو باز کردم و شروع کردن عکس گرفتن . شلوارکم رو پایین تر آوردم و جوری عکس گرفتم که وی لاینم مشخص بشه ، بعد گرفتن کلی عکس . یکی که از همشون بهتر بود رو واسه اندرو فرستادم و زیرش نوشتم حوصله ام سر رفته ، تا کمی اذیتش کنم .
گوشیم رو گذاشتم کنارم ، لبخند زدم و منتظر موندم تا اندرو پیامم رو ببینه .
چند دقیقه گذشته بود که صدای باز شدن در اومد ، زیر چشمی نگاه کردم . لیام و دوستش لویی با یه پسر مو مشکی که نمیشناختمش وارد اتاق شدن و رفتن سمت تخت لیام .
پسر مو مشکیه اروم پرسید : « همیشه هم اتاقیت لخته و شلوارکش اینقدر پایینه؟»
تازه یادم اومد توی چه اوضاعی بودم ، با خجالت از روی تخت بلند شدم و بدون توجه به پسرا که داشتن نگاهم میکردن شلوارکم رو کشیدم بالا ، وقتی سمت پسرا چرخیدم دیدم هنوز دارن نگاهم میکنن . هول شدم و گفتم سلام
لیام : « سلام ااام » کمی مکث کرد و ادامه داد : « من اسم تورو نمیدونم دفعه قبل تو یادت رفت خودتو معرفی کنی »
راست میگه . دفعه قبلی که هم دیگه رو دیدم کمتر 5 دقیقه پیش هم بودیم و من تازه از خواب بیدار شده بودم و به کل یادم رفت خودمو معرفی کنم بهش و بلافاصه از اتاق زدم بیرون ، بعد اونم اصلا نشد باهم صحبت کنیم .
هری : « من هری استایلزم و سال دوم مهندسی شیمی ام . راستی تو نگفتی چی میخونی اینجا ؟؟»
لیام : « منم سال دوم مهندسی مکانیکم ، لویی و زینم مهندسی مکانیک میخونن ولی اون سال سومن »
یه نگاه کوتاه به پسر مو مشکیه که انگار اسمش زین بود کردم . بنظر جذاب میومد .
نگاهمو از زین گرفتم و به لیام و لویی دادم ، نایل گفت لیام توی تیم فوتباله دانشگاهه و لویی ام یه چیزای راجب مربی و تیم گفت ، و البته لباس های فوتبال لیام گوشه اتاق بودن ، کنجکاو شدم که راجبش بدونم .هری : « شما فوتبال بازی میکنید ؟»
لویی : « فوتبال ؟؟ من و لیام جز تیم فوتبال دانشگاهیم ، دو تا از بهترین های تیمیم »
زین به من چشمک زد و رو به لویی گفت : « واسه همینه تیم فوتبال دانشگاه منچستر هیچ وقت قهرمان لیگ دانشگاها نمیشه چون شما بهترین های تیمین »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry