Harry :
روی نیمکت توی محوطه دانشگاه نوشته بودم و منتظر نایل بودم . اون امروز نیومد سر کلاسا چون باید توی داروخونه جای دوستش میموند . الانم داره میاد دنبالم تا باهم بریم بار و خوش بگذرونیم چون فردا چهارشنبه اس و هیچ کلاسی نداریم .
با پیام نایل که گفت توی پارکینگه ، به سمت پارکینگ رفتم .
فور موستانگ سفیده نایل رو از دور دیدم ، سمتش رفتم و سوار شدم .
هری : « سلام »
نایل : « سلام . امشب کدوم بار بریم ؟ همون همیشگی؟»
هری : « نه . به نظرم بریم یه جای جدید »
نایل باشه ای گفت و از پارکینگ خارج شدیم .
نایل : « یه بار میشناسم جای باحالیه. یه سری با بچه ها رفتم ، بریم اونجا؟ »
هری : « پایین شهر که نیست ؟ نمیخوام سر یه تجربه جدید به فاک برم »
نایل بلند زد زیر خنده : « نترس خیلی دور تر اینجا نیست »
باشه ای گفتم و نایل سمت باری که میگفت حرکت کرد .
خوب من از اینکه خیلی دور تر دانشگاه بشم خوشم نمیاد . من دو ساله مثل یه پسر خوب فقط جاهایی رفتم که ازشون مطمعنم اونم با نایل و بعضی وقتا چندتا از دوستای نایل . منچستر شهر بدنامی نیست ولی من دوست ندارم خاطرات شیرین کالجم بخاطر یه خوش گذرونی ساده خراب بشن .
وقتی رسیدیم نایل ماشینو توی پارکینگ گذاشت و با هم سمت در ورودی بار رفتیم .
بار شلوغی نبود پس راحت و بدون صفی وارد شدیم .
خوب باید بگم جای قشنگیه ، یه جای تقریبا بزرگ . میز بار سمت چپ و چند دست میز و صندلی سمت راست بود و یه دی جی کمی بالاتر ، جلوی یه پیست رقص که دور تر از میز و صندلی هاس بود .
نایل : « نظرت چیه هری ؟ »
هری : « ازش خوشم میاد »
نایل میدونستمی زیر لب گفت و سمت میز بار رفت و روی یکی از صندلی ها کنار بار نشست ، منم روی صندلی کناریش نشستم .
ترجیح دادیم با دو تا ابجو سر خودمون رو گرم کنیم ، پس از پسر قد بلند و سیاه پوشی که پشت بار بود درخواست دو تا آبجو کردم . یهو یه چیزی یادم اومد ، با شیطنت به نایل نگاه کردم .
هری : « میدونی نایل ، اگه همه نوشیدنی های که امشب قراره بخورم رو حساب کنی شاید خبرای خوبی واست داشته باشم »
نایل کمی گیج نگاهم کرد .
نایل : « باز قراره سر چیزای مسخره کلی بتیغیم؟ هری من دوستتم ، اینکه هر سری این کارو میکنی اصلا بامزه نیست »
شونه هامو بالا انداختم و کمی از ابجویی که پسر سیاه پوش جلومون گذاشت رو خوردم .
هری : « هرجور خودت میدونی من فقط میخواستم خوشحالت کنم ، پسره ای خیلی چشم ابی »
YOU ARE READING
for you [l.s]
Fanfictionقرار نیست ، زندگی کسل کننده کسی دچار یه تحول بزرگ بشه. قرار نیست ، عشق چشم کسی رو کور کنه . قرار نیست ، کسی بخاطر عشقش خودشو عوض کنه. #larry