Part.1

867 121 68
                                    

---

یون‌سون:
یک سال شده

یون‌سون:
امروز یک سال از اون موقع که مردی، گذشته سونبه

یون‌سون:
امروز با خانوادت ملاقات کردم و امیدوارم که این تو رو خوشحال بکنه که اونا دیگه گریه نمیکنن. اونا خیلی ناراحت بودن ولی گریه نمیکردن

یون‌سون:
من میدونم تو ناراحت میشدی اگه اونا گریه میکردن!

یون‌سون:
من گاهی اوقات با مادرت ملاقات میکنم پس نیازی نیست برای اون ناراحت باشی، چون اون تنها نیست

یون‌سون:
من همیشه حواسم بهش هست، این قول منه!

یون‌سون:
آه...

یون‌سون:
چرا من دوباره بهت دارم پیام میفرستم وقتی تو قرار نیست هیچوقت اون رو ببینی؟

یون‌سون:
اشکالی نداره اگه بگم دارم گریه میکنم؟

یون‌سون:
آرزو میکنم... خیلی آرزو میکنم که این شجاعت رو داشتم تا وقتی زنده بودی بهت پیام بدم یا باهات صحبت کنم

یون‌سون:
شاید... شاید می‌دونستم

یون‌سون:
شاید دلیل مرگت رو میدونستم

یون‌سون:
متاسفم...

یون‌سون:
خیلی متاسفم

یون‌سون:
تو برای چی خودت رو کشتی؟ چرا؟!

یون‌سون:
خدایا من الان خیلی آشفته ام!

یون‌سون:
دوباره احمقانه دارم به شماره ای که دیگه وجود نداره، پیام می‌فرستم

یون‌سون:
و هر لحظه به خودم میگم این آخرین باره و دیگه پیامی نمی‌فرستم

یون‌سون:
شاید من فقط میخوام از این حس گناه خلاص بشم
در 12:54 am دیده شد

یون‌سون:
چجوری این پیام دیده شد؟!
در 12:56 am دیده شد

یون‌سون:
این شماره هنوز وجود داره؟؟
در 12:57 am دیده شد

یون‌سون:
وایسا ببینم، تو کی هستی؟!

کیم‌.سوکجین:
این نباید سوال من باشه؟

••• •♡• •••

سلام😀
این اولین پارت از داستان Alterity بود
من این فیکشن رو ترجمه میکنم.
حتما بهش ووت بدید و نظرتون رو راجب داستان و حدسیاتتون رو بگید💓

Alterity | Kim SeokjinWhere stories live. Discover now