مشت بعدی به چهرش بر خورد کرد . روی زمین افتاد.
صدای گنگ مجری رو میشنید : بلک تایگر به زمین افتاد...آیا میتونه بلند بشه ؟
باخودش فکر کرد :
" میتونم ؟ به هر حال که قراره ببازم. "
صدای گنگی شنید .مسئول مسابقه_ استنلی برون_ دستش رو به حصار دور رینگ بوکس گرفته بود و هشدار میداد :
هی پسر ... هنوز واسه باخت زوده ... پاشو تماشاچیا هیجان لازم دارن
_ اینجا رو ببینید بلک تایگر داره بلند میشه
همهه کسایی که روی بلک تایگرشرط بندی کرده بودن به هوا رفت .
دستش رو به حصار گرفت و بلند شد . به سمت حریفش رفت و بلافاصله حمله کرد .بعد از چند مشت و ضربه دوباره کتک خوردن آغاز شد و پس از چند دقیقه دوباره نقش زمین شد .
صدا ها تو گوشش شدیدا گنگ بود . داور شمارش نهاییش رو شروع کرد : ۱ ... ۲... ۳...۴...
_ برنده گُلدِن بِرد ئه ...
صدای همهه جمعیت برنده رو شنید و با خیال راحت چشمبست .
****
کیسه یخ رو روی سرش گذاشت و به پولهایی که در دست برون بود و شمرده میشد نگاه کرد .
برون پولها رو دست لیام داد : بیا بگیر پسر .
لیام پول رو گرفت .از جاش بلند شد و به سمت در رفت
صدای برون متوقفش کرد : فردا شب نیا . یکم استراحت کن .لیام اخم کرد و به سمت برون چرخید : استراحت لازم ندارم. پول لازم دارم.
برون خندید: خیلی خب ، خیلی خب ... پس میبینمت ...
از اونجا دور شد و زیر لب نظر داد: پسره کله سنگی ...
لیام پولها رو توی کیف کمریش گذاشت و از اون جای خراب و کثیف بیرون رفت .
هوای شب کمی سرد و وحشی به پوستش میخورد و زخمهای صورتش رو میسوزوند و باعث میشد لیام حتی یه لحظه هم فراموششون نکنه.کمیکه از اونجا دور شد، کسی به شدت بهش تنه زد و از کنارش دوید .
چند ثانیه طول کشید تا لیام متوجه بشه که کیفش رو زدن. دستش عکس العملی سریع تر از خودش نشون داد و یقه یکی از پسرها رو گرفت .
پسر تقلا کرد : ولم کن مرتیکه...هی مکس... مکس
باقی پسر ها بی توجه به اون ،حتی یه لحظه هم متوقف نشدن . پسر وحشت زده دست از تقلا برداشت . نگاهش به رو به رو خیره بود .
لیام با خشم به دزدهایی که ازش دور میشدن نگاه کرد .اگه شرایطش بهتر بود دنبالشون میدویید. به پسرِ یخ زده نگاه کرد و کمی تکانش داد: اویی...
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...