وارد آرایشگاه شد و زنگوله بالای سرش به صدا درومد.
مرد ارایشگر، در حالی که تمام موهاش رو از فرق سر بافته بود و گوشواره های درازی از گوشش اویزون بود درحال درست کردن موهای دختری بود که زیر دستش نسسته بود و حتی به خودش زحمت نداد تا به سمت صدا برگرده:
_خوش اومدید.
توی حرفهاش عشوه خاصی داشت . زین معذب به سمت صندلی های کنار دیوار رفت.
آرایشگر رو به دختری که زیر دستش نشسته بود با ذوق خاصی گفت : ببین چقدر عروسک شدی ...
چرخید و به زین نگاه کرد : خب عشقمتو چی...
نگاهش رو پسر قفل شد : خدایا...تو مدلی ؟
زین گلوش رو صاف کرد: عام من...
ارایشگر حالا کاملا نسبت به دختر بی میل شده بود :
وای پسر بیا بشین رو این صندلی تا درستت کنم... وای چی در بیارم از این چهره ...بازوی پسر رو گرفت و بلندش کرد .
زین به سمت صندلی رفت .دختر از جا بلند شد : دستت درد نکنه جِی جِی ... چقدر باید بهت بدم ؟
جی جی درحالی که زین رو ستایش میکرد خطاب به زن گفت : میزنم به حساب شوهر ایکبیریت برو به سلامت.
زن خندید : باشه ممنون .
و بعد دوباره صدای جلنگ جلنگ زنگوله بالای در بلند شد و خبر از خروج زن داد.
جی جی با خودش زمزمه میکرد : دست به سایز موهات نمیزنم فقط، پاییناشو برات رنگ روشن میزنم . مثلا دودی . بعد موهات و میدم بالا نظرت چیه ... خودت چی مد نظرته...
زین واقعا معذب بود : من...عام... نمیدونم هر کار میخوای بکن ...
صدای جی جی بیشتر از اینکه بهش اطمینان بده بهش اضطراب داد : یه کار میکنم هرکی ببینه عاشقت شه...
***
لیام پشت ماشین نشسته بود. و به ساختمون نگاه میکرد . اون دقیقا تا چند روز پیش مدامتو این محله میچرخید اما زین رو ندیده بود . حالا پسر آدرس همون خونه رو براش فرستاده بود تا بره دنبالش .
یعنی تمام مدت اینجا بوده و لیام ندیدتش ؟
روی فرمون ضرب گرفت و بعد تقه ای به شیشه خورد.
لیام روش رو برگردوند و بعد بهت زده به فرد پشت شیشه خیره شد .
زین در رو باز کرد و داخل ماشین نشست . گرمای ماشین حالش رو بهتر کرد: وای پسر چقدر بیرون سرده.
نگاه بهت زده لیامرو دنبال کرد : چیزی شده؟
موهای دودی رنگش رو لمس کرد: عجیب شدم؟
لیام خودش رو جمع کرد : عاا.. نه... نه ...فقط..
صداش رو صاف کرد و نگاهش رو به رو به رو داد : اینجا خونته؟
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...