کلافه کرواتش رو باز کرد . گرمش بود . به خاطر الکل بود یا عصبانیتش ؟
کلافه لگدی به سطل کنار پاش زد : من گی نیستم ...من لعنتی گی نیستم...
اما فایده ای نداشت . فکر اون پسر لعنتی لحظه ای رهاش نمیکرد. در حالی که اون زن رو میبوسید چهره شهوت انگیز زین جلوی چشمهاش رنگ میگرفت و به همه چیز گند میزد .
کلافه طول اتاق رو قدم رو رفت : اون لعنتی ...
ذهن بهم ریخته اش هیچ جوره بهش کمک نمیکرد و مدام بیقراری میکرد .
کت و پیراهنش رو کند و به حموم پناه برد . شاید باید پسر رو یه جایی توی زندگیش نگه میداشت.
"اگه بره و برای کس دیگه ای بشه دیگه دستم بهش نمیرسه"
با خودش فکر کرد و به دیوار مشت کوبید . بعد از اون کاری که کرد میتونست بره بگه عذاب وجدان داره و میخواد اون خونه رو بهش بده . باید نگهش داره . اون لعنتی رو ...
صدای تقه ای که به در خورد حواسش رو برگردوند: عزیزم حالت خوبه ؟
صدای الیسا بود .
سعی کرد عصبانیتش رو بروز نده: خوبم ... خوبم...
به آینه نگاه کرد . باید هر چه سریعتر میرفت و اون پسر رو بر میگردوند.
***
لیام ظرف نیمرو رو روی میز گذاشت و بی حوصله تلوزیون رو روشن کرد .
اخبار و برنامه های کسل کننده همیشگی رو زیر رو کرد تا شاید برای کلافگیش توی چهار چوب جادویی دوایی پیدا کنه.
اماذهنش پیش پسری گیر کرده بود که به تازگی دیده بودش. پسری که به محض دیدنش شناخته بودش . پسری که تمام مدتی که توسط جیسون عذاب میکشید به چشمهای اون زل زده بود و ناگفته بهش التماس میکرد .
آه کلافه ای کشید. صدای تلفن اون رو به دنیای خودش برگردوند .
روی راحتی دراز شد تا دستش به تلفنی که دور از دسترسش بود برسه .
تلفن رو کنار گوشش گذاشت: بله
_ هی پسر ... یادی از ما نمیکنی .
_ سرم شلوغه آرتور... چیزی شده.
_ نه میخواستی چی بشه ...لیام روی راحتی لم داد : این لحن یه چیزی توشه. مشکل کجاست ؟
آرتور صداش رو صاف کرد : نمیخواستم بگم ولی این جیسون بی همه چیز وایساده و راجب اینکه دونستنش حقته بالا سرم زر میزنه.
_ چی ؟ چی رو باید بدونم.
اه آرتور عصبیش کرد : تیم و یادته؟ معلومه که یادته. همون آشغالی که موی دماغش شدی و گفتی چون فلانه و بهمانه بادیگاردش نمیشم و دردسر ساختی و مجبورم کردی غرامت بدم...
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...