*ساعاتی قبل *
مگنس با عجله گوشی رو به مارگارت داد.
دختر در حالی که آدامس نعناییش رو میجوید و گوشی رو گرفت.لباسهای لش و مشکی رنگش و پیرسنگ های متعدد روی گوش و ابرو و لبهاش ، شخصیتش رو به خوبی توضیح میداد. یا شاید این چیزی بود که دختر میخواست به دیگران القا کنه.
پشت صندلیش نشست و با لحن خسته ای پرسید : فقط گوشی و باز کنم ؟ کدوم بخشش و میخواید ؟
مکس دستش رو به صندلی دختر تکیه زد : آخرین شماره ای که باهاش حرف زده رو میخوایم.
انگشتهای کشیده دختر روی کیبورد لغزید و دکمه ها رو یکی یکی میفشرد.
بلاخره بعد از چند دقیقه به حرف اومد :
_ شماره سیو نشده میخونم ببین شماره رو میشناسی ؟
شماره رو با صدای بلند خوند و بعد به مکس و مگنس خیره شد .مگنس جلو رفت: میتونی بفهمی شماره کیه؟
_ یکم طول میکشه و هزینه داره
مگنس سریع جواب داد : ایراد نداره.
مارگارت سر تکون داد و دوباره دستهاش رو روی کیبورد کشید .
مگنس عقب رفت و روی راحتی نشست.
مکس هم دنبالش رفت و رو به روش قرار گرفت : اگه...
مکس گفت و مکث کرد: اگه شماره رو پیدا کردیم... بعدش چی ؟با تردید پرسید و به مگنس خیره شد . مگنس با تردید سر تکون داد : نمیدونم . ما فقط سه نفریم. راستی ادوارد نگفت کجا میره؟
مکس سر تکون داد : نه، فقط گفت یه جایی هست که ممکنه زین رفته باشه.
مگنس لب گزید و با نگرانی دعا کرد : کاش کارش گیر نباشه . کاش فقط گم و گور شده باشه . فرار کرده باشه.
_ خوش بین نباش مگنس . اون دزدیده شده و بعد ناپدید شده . امکان داره فرار کرده باشه و بعد پیش هیچ کدوم از ما نیاد؟ ... اگه پیش ما نیاد پیش...
چشم های مگنس گرد شد : چرا زود تر به ذهنمون نرسید ؟مکسابرو بالا انداخت : چی ؟
_ اگه فرار کنه ، رفتنش پیش اون مردی که چهار سال پیش خریدش محتمل تر نیست؟
مکس اخم کرد و همون موقع تلفن مگنس زنک خورد .
_ بله ؟
مگنس با کمیاخم جواب داد و بعد صدای رافائل تو گوشی پیچید: هی مگی ...کجایی ؟
_ بنال کارتو وقت ندارم.
_ یه پسره اومده میگهداداش جکسونه... میخواد ببینه زین کجاست چون چند وقته دوستش با زین پریده و حالا نمیتونه دوستش و پیدا کنه .
مگنس نگاه کنجکاو مکس رو نادیده گرفت : دوستش کیه ؟ جکسون مگه داداش داشت ؟
تن صدای رافائل کمی پایین اومد
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...