زین رو به روی الیزابت نشست و پاش رو دراز کرد : چه خوشگل شدی امروز.
الیزابت خندید: پسره زبون باز . موندم با این زبون بازیات چرا هنوز سینگلی.
زیپ کوله اش رو باز کرد و دفترش رو سمت زین هول داد: مرتب نوشتم . یعنی سعی کردم مرتب بنویسم.
زین دفتر رو باز کرد و لبخند زد : فک کنم قابل خوندنه .
دفتر رو بست : چجوری یه دختر میتونه انقدر شلخته باشه ؟
الیزابت با لحنی مثلا دلخور جواب داد : ۹۹ درصد دخترا شلختن زین ... اون یه درصدم فقط گذاشتم که اگه یه دختر مرتب تو دنیا بود بهش ظلم نشه.
زین از ظرف الیزابت سوسیسی برداشت و به سمت چپش نگاه کرد : امم...ولی بازم به نظرم جذابن.
به وضوح دروغ میگفت. خودش خوب میدونست علاقه ای به جنس مونث نداره.
الیزابت ظرف رو جلو تر کشید تا پسر راحت باشه: معلومه که اینو میگی تو پسری .راستی ... حالت خوبه ؟
زین سر تکون داد : خوب میشم ...
_ هی الیزابت...
الیزابت به سمت صدا چرخید . آماندا ، دختر چشم و ابرو مشکی و ریز جثه کنارش اومد : ببینم اون پسره رو میشناسی ؟
زین در حالی که به بحث بی توجه بود به غدای الیزابت ناخونک میزد .
الیزابت به لیام نگاه کرد . اون هم نگاهش به این سمت بود اما مشخصا به الیزابت نگاه نمیکرد. نگاه سرخش روی زین ثابت شده بود. .
_ امروز اولین باره میبینمش ... همش داره ب تو نگاه میکنه .
زین سوسیس دیگه ای برداشت .
الیزابت لبخند مهربونی زد : اون بادیگاردمه . میخوای برات جورش کنم ؟
زین شوکه شد: بادیگارد؟
چرخید تا رد نگاه دختر ها رو بگیره و کاش اینکار رو نمیکرد ...
نیمه سوسیس از بین لبهاش روی زمین افتاد .
*هر وقت من پولمو گرفتم تو میری پیشمامانت *
* بله یه ضربه دیگه...امشب بلک تایگر داره همه طرفداراشو خوشحال میکنه...*
نگاهش با کی قفل شده بود ؟بلک تایگر ؟
الیزابت و آماندا که متوجه نگاه متشنج اون دو شده بودند نگاهی به هم انداختن.
الیزابت خودش رو جلو کشید : زین... لیام و میشناسی ؟
لیام... پس این اسمش بود ...
هیچ وقت فکر نمیکرد دوباره ببینتش ... هیچ وقت فکر نمیکرد بخواد ببینتش... تمام خاطراتش از جلوی چشمهاش رد شد . مردی که حتی اسمش رو نمیدونست...
عشق یک طرفه ای که به آتش کشیدش. و قلبی که بعد از ۴ سال دیدنش همچنان به سرعت میزد .
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...