جیسون سیگارش رو خاموش کرد. بدون اینکه نگاهش رو از منظره برفی بیرون پنجره بگیره جواب داد: اره تو یه احمقی .چند بار بهت گفتم اون زن خوش زبون فقط بلده سرتو کلاه بذاره؟
ساموئل با حرص کتش رو به کناری پرتاب کرد و جیسون رو مجبور کرد به چهره لاغر و شکسته اش نگاه کنه .
_ چرا نمیفهمی کی باید خفه شی کی باید زر زر کنی ؟
جیسون به دیوار کنار پنجره تکیه داد . لحنش کاملا خونسرد بود : من فقط جواب سوالتو دادم .
از دیوار جدا شد سعی کرد ادای برادرش رو در بیاره: یعنی من انقدر احمق به نظر میرسم ؟
دوباره به دیوار تکیه زد: دقیقا همینقدر احمقی .
ساموئل عصبی شده بود اما حرفی نزد . از بین دندونهاش غرید : پیداش میکنم و به خاک سیاه میشونمش.
با شنیدن صدای خنده جیسون چرخید. پسر کوچیکتر از دیوار دل کند و به سمت مبل رفت : تو میخوای اونو به خاک سیاه بشونی ؟
روی مبل نشست : تو از پس یه بچه بر نیومدی
_ جیس خفه شو...
رنگ خونسردی کم کم از چهره جیسون دور میشد و خشم روی صورتش سایه مینداخت: چرا خفه شم؟ نمیخوای به یاد بیاری که قاتل برادرم تمام مدت جلوی چشمت بود و تو مثل احمقا بهش التماس میکردی تا برآت تعریف کنه چجوری برادرم و کشته
_ خفه شو
صدای جیسون بلند تر شد : اون عوضی جلوی چشمت بود و تو کاری نکردی ؟ میدونی الان کجاست؟ تو بهترین دانشگاه ها درس میخونه و لباسای مارک میپوشه در حالی که داداش من زیر خروار ها خاک دفن شده.
شوری اشکش بین لبهاش پخش شد. ساموئل شکسته تر از همیشه به سمت جیسون خزید و یقه پسر رو گرفت : اون خود کشی کرد خودتم میدونی .
جیسون با چشمهایی پر از اشک و جنون به برادرش خیره شد: اونی که سرش و کرده زیر برف تویی...
از جا بلند شد . قدش بلند تر بود و چشمهاش وحشی تر. قدمی به جلو برداشت : اون دختر فقط پولاتو خورده و میخوای به خاک سیاه بشونیش؟ قاتل داداشت داره راس راس تو شهر میچرخه.
تو یه احمق بی عرضه ای . اما من به جای هر دومون نابودش میکنم .از کنار ساموئل که دیگه نتونست روی پاهاش بند شه و روی مبل افتاد ، رد شد و سمت دیگه خونه رفت.
_ هر بلایی سرت میاد حقته . تو فقط یه ترسویی که قبول کردی جکسون خودش رو کشته .چون قبولش برات راحت تر بود.
صدای ضعیف ساموئل به گوشش رسید : پزشکی قانونی مشخص کرد که خودکشی بوده. چی باعث میشه انگ قتل به اون بچه بزنی؟ چون اخرین تماسشبا اون بوده؟ چون سکوت کرد ؟
جیسون به عکس خودش و قُل از دست رفتش نگاه کرد . برادرهایی که برخلاف دوقلو بودنشون ، هیچ شباهتی به هم نداشتن.
أنت تقرأ
eternal war جنگ ابدی
أدب الهواة[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...