حدودا ۲۰ دقیقه وقت داشت و یه همه چیز و همه کس فکر کرده بود .
دستهاش از شدت کشیده شدن خونی شده بود و درد گرچه باز شدن طناب رو برای زین سخت میکرد اما خیسی خون کارش رو راحت میکرد .
حالا میفهمید که مرگرو اصلا جدی نگرفته. یا شاید همحضور چند روزه لیام تو زندگیش این حس رو بهش داده بود که میخواد زندگیکنه .
از طرفی این حس باعث میشد نسبت به جکسون عذاب وجدان داشته باشه.
خوب به خاطر داشت روزی رو که شاهد مرگ اون پسر بود :
_ جکی....
با ذوق پله ها رو پایین رفت تا تیر کمون جدیدی که درست کرده بود رو به جکسون نشون بده. ۱۵ ساله بود و جکسون حدود ۲۰ سال سن داشت .
اما صدایی که شنید متوقفش کرد .
به در نیمه باز نزدیک شد و با وحشت به صدای ناله دردناک جکسون گوش داد .
در رو کمی باز تر کرد و بعد تیر کمون از دستش افتاد .
جلوی دهنش رو گرفت تا فریاد نکشه. فلیپ داشت با جکسون چیکار میکرد ؟ جکسون داشت ناله میکرد و فلیپ...وحشت زده قدمی عقب برداشت و فرار کرد .
نمیدونست باید چیکار کنه . قلب کوچیکش سینه اش رو هدف قرار داده بود و انگار میخواست از بدنش فرار کنه .
مدتی بعد جمله ای که همه جا شنیده میشد این بود : جکسون فاحشه فلیپ شده.
به مرور از گروه ها طرد شد و توی سکوت و خلا خودش فرو رفت . زین اما نتونست جکسون رو رها کنه . میدید که برای تسویه سفته هایی که از پدرش به ارث گرفته بود تلاش میکنه. برادرش هر از گاهی میومد و التماس میکرد تا برگرده. اما جکسون میگفت اینجا راحته و دوست نداره برگرده.
زین میدونست که دروغ میگه . گریه های شبونه جکسون رو میشنید. کبودی هایی تنش رو . و چشمهای غم گرفته اش رو .
زین مرگ جکسون رو ، در حالی که زنده بود میدید.
و بلاخره اون روز رسید .نمیدونست چند ماه از انتشار خبر هرزه بودن جکسون توی پناهگاه گذشته بود. ۷ ماه ؟ یا بیشتر؟
جکسون توی اتاقش نشسته بود و به خلا خیره شده بود .
زین آروم خودش رو جلو کشید و روی زمین نشست: حالت خوبه ؟
جکسون انگار داشت با خودش صحبت میکرد: میگه من فقط یه هرزه ام و باید سکوت کنم ...
خنده کوتاهی کرد : نمیتونم...
نگاهی به زین انداخت: کمکم کن زین...
زین چشمهاش گرد شده اش رو به جکسون دوخت.
_ کمکم کن نجات پیدا کنم .
زین تند تند سر تکون داد : باید چیکار کنم بهم بگو .
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...