#23

656 137 58
                                    

_پس شیشه رو شکوندید.

توی سلف دانشگاه نشسته بودن و لیام داشت گزینه "شکوندن شیشه رستوران مرلین " رو وارد لیست آرزوهای زین میکرد .

_ اره ... بیخیال نمیشد...‌

نگاهش رو به الیزابت دوخت : اصن فکرش و میکردی بادیگاردت همچین‌ کسی باشه ؟

الیزابت خندید و وقتی نگاهش به زین که از دور دست دیده می‌شد برخورد کرد دستش رو بالا گرفت : هی...
زین به اون سمت چرخید و چند قدم باقی مونده رو دوید : هی ...

روی صندلی نشست : چه خبرا بچه ها...

_ شنیدم زدید شیشه رو ترکوندید ‌

زین ریز خندید . ابرو های الیزابت بالا رفت : انگار واقعا خوشحالی.

زین سر جاش جا به جا شد : فکر نمیکردم انقدر حالم و خوب کنه‌. میدونی... همیشه از اینکه نشون بدم چقدر عصبی خسته یا ناراحتم میترسیدم.

الیزابت می‌فهمید. اون هم تازه متوجه شده بود که تا وقتی حرف نزنه ، بقیه نمیفهمن که چه احساسی داره. اما انگار این روش روی پدرش تاثیر نداشت ‌ مهم نبود چند بار بهش بگه که میخواد مستقل شه‌ که میخواد جدا زندگی کنه . پدرش هر بار علاقه اش رو بهانه میکرد تا دخترش رو نگه داره و الیزابت میدونست این علاقه واقعی نیست .

اه کشید و از افکارش بیرون اومد: خوبه... نقشه بعدی چیه ؟

زین با هیجانی که توی رفتار و صداش مشخص بود توضیح داد : می‌خوام برم برای گواهینامه اقدام کنم.
ولی خب پروسه اون فک کنم یکم طول بکشه...باید برای کریسمس هم آماده شم ...

لیام سر تکون داد : تو یه سفر هم میخواستی بری ..‌.
و موهات و رنگ‌کنی...

الیزابت هیجان زده از فکری که به ذهنش رسیده بود خودش رو جلو کشید : میتونی موهات و رنگ کنی و بعد ما  برای کریسمس بریم سفر . اینجوری سه تاش باهم انجام میشه .‌‌..

لیام  به صندلی تکیه زد : این یکم... عجله ای‌به نظر میاد ... به هر حال لیستمون خیلی بالا بلند نیست . میتونیم کریسمس رو همین جا داشته باشیم و بعد سفر... اینجوری زین دو تا تجربه داره نه یکی ...

زین کمی‌گیج شده بود : فکر‌نمیکنم خیلی برام فرقی داشته باشه...

لیام اخم کرد : یعنی چی فرقی نداره.  میتونی کریسمس و کنار خانواده و دوستات باشی و بعد یه سفر داشته باشی ...‌همینکار و میکنیم...

زین شونه بالا انداخت : اونقدرهام مهم‌نیست ‌.‌به هر حال ققط خودمون سه تاییم... شاید چهار تاشیم... اصلا فک کنم سفر گزینه بهتریه چون من اصلا جایی رو ندارم که توش کریسمس و جشن بگیرم.

_ یعنی نمیخوای کریسمس رو کنار خانوادت باشی ؟

_ اوه ...

زین گفت و بعد لب گزید: راست میگی‌...‌شما ،‌میخواید کریسمس با خانوادتون باشید نه ؟ پس من اون و از لیست آرزو هام خط میزنم . به هر حال فک نمیکنم واقعا چیزی بوده باشه که بخوام.

eternal war   جنگ ابدی Where stories live. Discover now