مکس توپ رو گرفت و دوباره به سمت دیوار پرتاب کرد .
توپ کوچیک زرد رنگ به دیوار برخورد کرد و با شتاب به سمت دست مکس برگشت .
حالا که فلیپ مرده بود کلاب رو بسته بودن .
مگنس به مکس اجازه داده بود تا پیشش بمونه .
تا وقتی که بتونه یه جایی برای موندن پیدا کنه.
فلیپ کسی نبود که اجازه بده حتی یک نفر تو کلاب بخوابه .
اما از وقتی که صاحبخونه مکس اون رو بیرون کرده بود با مکس راه اومده بود .
حتی فکر کردن به فلیپ هم عجیب بود . واقعا مرده بود ؟
_ چیکار میکنی ؟
مگنس پرسید و در رو پشت سرش بست .
_ اومدی؟
مکس پرسید و توپی که به سمتش پرواز میکرد رو نادیده گرفت .
_ اخ...
توپبه شقیقه اش برخورد کرد .
مگنس به سمت اتاق کوچیک گوشه خونه رفت تا لباسش رو عوض کنه .
_ خبری از زین نشد ؟
مگنس از اتاق بیرون اومد و سرش رو به طرفین تکون داد : دوست دارم حرف اون احمق و باور کنم اما نمیتونم. اینطور نیست که ما خیلی پیگیر زین بوده باشیم اما اینکه یه دفعه غیب شده خیلی عجیبه.
مکسزمزمه کرد : ما همیشه پشتش رو خالی کردیم
به زمین خیره شد . با یاد آوری اتفاقی که پنج سال پیش افتاده بود، اخم کرد و پارچه راحتی رو زیر مشتش فشرد :
_ زین .... زین...
فریاد زد و پشت سر فلیپ که بازوی زین رو گرفته بود و با خودش میکشید دویید .
زین چرخید: مکس...
چشمهاش تر بود . نمیخواست بره . اما چاره ای نبود .
هر دوشون میدونستن رفتن پیش اریک بهتر از فاحشه اونجا بودنه.
اونا هر دو سرانجام جکسون رو دیده بودن .
مکس از در خارج شد و زین رو دید که به زور سوار ماشینی مشکی رنگشد .
قبل از اینکه به ماشین برسه ماشین حرکت کرد و مکسبعد از کمی دویدن تسلیم شد .
ایستاد و به ماشین مشکی رنگیخیره شد که زین رو باخودش میبرد .
بهت زده به رو به رو خیره شد . کاش تمام زندگی یه خواب بود. کاش تمامش یه کابوس بود .
دست مگنس رو روی شونش احساس کرد : بیا امیدوار باشیم حالش خوب باشه.
و مکس از اینکه ، این تنها کاری بود که میتونست انجام بده متنفر بود .
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...