#36

633 116 88
                                    

مکس توپ رو گرفت و دوباره به سمت دیوار پرتاب کرد .

توپ کوچیک زرد رنگ به دیوار برخورد کرد و با شتاب به سمت دست مکس برگشت .

حالا که فلیپ مرده بود کلاب رو بسته بودن .

مگنس به مکس اجازه داده بود تا پیشش بمونه .

تا وقتی که بتونه یه جایی برای موندن پیدا کنه.

فلیپ کسی نبود که اجازه بده حتی یک نفر تو کلاب بخوابه .

اما از وقتی که صاحبخونه مکس اون رو بیرون کرده بود با مکس راه اومده بود ‌.

حتی فکر کردن به فلیپ هم عجیب بود . واقعا مرده بود ؟

_ چیکار میکنی ؟

مگنس پرسید و در رو پشت سرش بست .

_ اومدی؟

مکس پرسید و  توپی که به سمتش پرواز میکرد رو نادیده گرفت .

_ اخ...

توپ‌به شقیقه اش برخورد کرد .

مگنس به سمت اتاق کوچیک گوشه خونه رفت تا لباسش رو عوض کنه .

_ خبری از زین نشد ؟

مگنس از اتاق بیرون اومد ‌و سرش رو به طرفین تکون داد : دوست دارم حرف اون احمق و باور کنم اما نمیتونم. اینطور نیست که ما خیلی پیگیر زین بوده باشیم اما اینکه یه دفعه غیب شده خیلی عجیبه‌.

مکس‌زمزمه کرد : ما همیشه پشتش رو خالی کردیم

به زمین خیره شد . با یاد آوری اتفاقی که پنج سال پیش افتاده بود، اخم کرد و پارچه راحتی رو زیر مشتش فشرد :

_ زین .... زین...

فریاد زد و پشت سر فلیپ که بازوی زین رو گرفته بود و با خودش می‌کشید دویید .

زین چرخید: مکس...

چشمهاش تر بود . نمیخواست بره . اما چاره ای نبود ‌.‌

هر دوشون می‌دونستن رفتن پیش اریک بهتر از فاحشه اونجا بودنه.

اونا هر دو سرانجام جکسون رو دیده بودن .

مکس از در خارج شد و زین رو دید که به زور سوار ماشینی مشکی رنگ‌شد .

قبل از اینکه به ماشین برسه ماشین حرکت کرد و مکس‌بعد از کمی دویدن تسلیم شد .

ایستاد و به ماشین مشکی رنگی‌خیره شد که زین رو باخودش میبرد .‌

بهت زده به رو به رو خیره شد . کاش تمام زندگی یه خواب بود. کاش تمامش یه کابوس بود .


دست مگنس رو روی شونش احساس کرد : بیا امیدوار باشیم حالش خوب باشه‌.

و مکس از اینکه ، این تنها کاری بود که میتونست انجام بده متنفر بود .

eternal war   جنگ ابدی Where stories live. Discover now