_مرده مایک؟
مردی که همراه فلیپ اومده بود پرسید . مرد موسفید _مایک _ جلو رفت و نفس مرد رو چک کرد : نه تیم ... هنوز زنده اس.
تیم خندید : چه جون سخت .
اسلحه ای از کمرش بیرون آورد و بدون معطلی به پیکر فلیپ شلیک کرد : خب حالا مرد .
مایک از شدت پاچش خون چشم بست . موهای سفیدش حالا با لکه های سرخ رنگ جدیدی گرفته بود .
تیم نگاهش رو به سمت زین چرخوند: میدونی من چرا اینجام ؟بدون اینکه انتظار جواب داشته باشه ادامه داد و به لیام اشاره کرد : این عوضی برام دردسر درست کرد . هرزه ام رو فراری داد و مجبورم کرد با پلیس دست و پنجه نرم کنم.
جلو رفت و به زین که اسیر چنگال نوچه مایک شده بود نگاه کرد . درد از نگاهش بیرون میچکید .
_ من با تو کاری نداشتم. فلیپ میخواستت. اما خب ... دیدی که چیشد.به سمت لیام رفت : مایک این احمق هنوز زنده اس . ببرش یه جای بهتر و زنده نگهش دار . سالم میخوامش .
_ چشم ...
مایک گفت و بعد به سمت در رفت و خارج شد. وقتی برگشت دو نفر همراهش بودن . لیام رو بلند کردن و از اونجا بیرون بردنش .
تیم بار دیگه به زین نگاه کرد. حالا فقط اون دو نفر و مردی که زین رو نگه داشته بود اونجا بودن : خب حالا ، بکشمت یا ...
جلو رفت و خم شد تا چهره زین رو بهتر ببینه: یه جور دیگه ازت استفاده کنم .
_میخوای با لیام چیکار کنی ؟
_ تا اونجا که میدونم باهاش رابطه ای نداری. چرا نگرانشی؟ مگه تو فقط همکلاسی الیزابت سایفرد نبودی؟
زین نمیدونست این حرفش چه تاثیری میذاره ، اما حرف زد : خواهش میکنم ... اون... اون برای من خیلی با ارزشه... نمیشه فقط رهاش کنی و من و نگه داری ؟
میخوای بکشم یا اعضای بدنم و بفروش نمیدونم ...فقط لیام و ول کن ...تیم متفکر دور شد : هممم... چیزی که از تو شنیدم اینه: چهار سال پیش پادوی این یارو بودی
با سر به جسد فلیپ اشاره کرد و ادامه داد: بعدش توی بارش کار میکنی و در نهایت تصمیم میگیری با هرزگی اریک رو کردن به زندگیت ادامه بدی .
چرخید: لیام پین کجای زندگیته ؟
زین سعی کرد کمی جا به جا شه تا دردش کمتر شه اما مرد محکمنگهش داشته بود . با عجز نالید: من خودمم نمیدونم چمه ... من قرار نبود...
سرش رو با ناراحتی به زمین کوبید : قرار نبود عاشقش شم...
تیم اخم کرد : میخوای باور کنم ؟
_ برام مهم نیست که باور کنی یا نه... فقط ولش کن .
_ پس تکلیف انتقام من چی میشه؟
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...