The End

1K 133 147
                                    


لیام لیوان شیر رو روبه روی زین روی میز گذاشت .

زین نگاهش به میز بود .  درست مثل خیلی وقت ها توی فکر فرو رفته بود .

لیام به سمت پنجره رفت و بازش کرد. هوای خنک شبانه به صورتش کشیده شد : وای چه هوای خوبی . دیگه داره بهار میشه .

به سمت زین چرخید: میخوای بریم خرید؟

وقتی زین سرش رو به طرفین به نشونه مخالفت تکون داد،  لیام هم سری تکون داد و بیخیال شد .
اما پنجره رو باز گذاشت تا کمی هوای خونه عوض شه: اگه سردت شد بگو پنجره رو ببیندم.

_ من از کار هم انداختمت.

لیام اخم کرد : این چه حرفیه؟ من خودم کشیدم کنار. انقدر هم دارم که لنگ نمونیم. وقتی حس و حالم برگشت دوباره کار میکنم. یه کار جدید.

از پنجره دور شد و سمت زین اومد.  رو به روش روی صندلی نشست: دلم میخواد ی رستوران یا کافه داشته باشم.با یه منظره از طبیعت و مشتری هایی که میان میشینن و از زمانشون لذت می‌برن.

زین با لیوان شیرش بازی کرد : رویای قشنگیه...

لیام دست زین رو گرفت و فشرد : من سفارش مشتری رو میبرم و تماشا میکنم که چطور نگاهت روی منه.

با انگشت‌های زین بازی کرد : و تو ...

دست دیگه اش رو بین موهای زین برد و نگاهش رو قفل چشمهای پسر مقابلش کرد: تو هم مثل الان نگاهت رو روم قفل میکنی ‌. با نگاهت بهم میفهمونی که چقدر دوستم داری

سرش رو جلو تر برد و روی لبهای زین زمزمه کرد : مثل الان .

لبخند زد : و من غرق لذت میشم.

پیشونیش رو به پیشونی زین تکیه داد : تو هم دوسش داری ؟‌

زین نگاهش رو به دستهای قفل شده اش توی دست لیام داد : عاشقشم...

سرش رو بلند کرد : ولی تو دوستم نداری... داری ؟

لیام کمی از زین فاصله گرفت : مطمئن نیستم زین ... فقط نمیخوام به نبودنت فکر کنم.

زین مصرانه جواب داد : این دوست داشتن نیست ؟

لیام شیر رو به سمت زین هل داد: شاید باشه .

بخور و بیا بریم بخوابیم .

زین سر تکون داد .

لیوان شیر رو سر کشید و بعد رو روی میز گذاشتش.  گذاشته شدن لیوان شیر روی میز مساوی شد با صدای هولناک کوبیده شدن در .

زین اخم کرد : منتظر کسی بودی؟

لیام هم شوکه شده بود : نه ...

به سمت در رفت . از توی سوراخ تعبیه شده روی در بیرون رو بررسی کرد . هیچ کس نبود .

گیج عقب کشید که دوباره صدای در بلند شد .

eternal war   جنگ ابدی Where stories live. Discover now