_خاک تو سر بی عرضت.
جرالد خنده کنان گفت و سیگارش رو از بین لبهاش برداشت .هوای اطرافش رو با دود سیگار تزئین کرد و بعد با شادمانی کارت ها رو از رو میز برداشت . مکس کلافه به صندلی تکیه داد : تو جرزنی میکنی .
جرالد در حالی که کارتها رو بر میزد سر تکون داد : اگه حس بهتری بهت میده باشه من جر زدم.
خندید و کارتها رو دوباره روی میز گذاشت._ مکس ...
مکس با شنیدم اسمش سر چرخوند: بله؟
از جا بلند شد و به سمت مگنس رفت : مگنس از کنار در به بیرون خیره بود . مکس پا تند کرد و به پسر بزرگتر رسید .
_ چه خبره اونجا؟
مکس کمی گردن کشید تا واضح تر ببینه: چه خبره دعواس دیگه.
ضربه ای به سرش خورد . در حالی که دستش به سمت سرش میرفت نگاه سوالیش رو به مگنس دوخت .
_ خودم نمیفهمم دعوا شده الدنگ؟ میگم برو ببین چرا این پسره باز داره وحشی بازی در میاره .
مکس چشمهاش رو ریز کرد و متوجه شد مردی که مردم سعی در گرفتنش دارن رافائله.
سرش رو خاروند: آه ... این دردسر میشه.
مگنس دوباره ضربه ای به سر پسر کوچک تر زد : پ واسه چی صدات کردم برو جلوشو بگیر فلیپ کلمون و میکنه .
مکس عصبی به مگنس نگاه کرد : هی نزن تو سرم ای بابا...
مگنس ضربه دیگه ای زد : برو دیگه واسه چی وایسادی پس ...
مکس کلافه نفسش رو بیرون داد و به سمت رافائل دوید .
بازوش رو کشید . طبیعتا زورش به مرد فرانسوی تبار و درشت هیکل نمیرسید اما انگار تنها کسی بود که میتونست تهدیدی به اسم فلیپ رو بهش یاد آوری کنه پس داد زد: اوه اوه فلیپاومد فلیپ اومد ...
رافائل با شنیدن اسم فلیپ وحشت زده عقب پرید و اطرافش رو به دنبال مرد مسن بی مو گشت . وقتی کسی رو ندید با خشم سمت مکس چرخید .
مکس جلو پرید : خل شدی رافو؟
صورت پسر رو گرفت تا نگاهشون تو هم قفل شه : داری میکشیش. بسشه باشه ؟برو تو مگنس منتظرته.
رافائل نگاهی به جسم مچاله شده و بیهوش انداخت. عصبیو خشمگین غرید و بعد به سمت پناهگاه رفت .
مکس جمعیت رو متفرق کرد : تموم شد دیگه مرسی که تماشا کردید خدافظ...مردم رو به اطراف هل داد: برید به کارتون برسید دیگه نمایش تموم شد.
چرخید و به جسم بی جون روی زمین نگاه کرد . چهره پسر بین سینه اش و دیوار مخفی شده بود .
آهی کشید و به سمتش رفت و با خم کردن زانو هاش نشست .
چند بار به بازوی پسر ضربه زد : هی . پسر ، پاشو دیگه. بسه مسخره نشو. نمیتونی از ما چیزی بچاپی
کمی پسر رو تکون داد ولی وقتی دید پسر واقعا تکون نمیخوره نگران شد .
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...