#6

870 170 61
                                    


دسته گل‌ رو کنار مقبره گذاشت و بلند شد ‌. هنوز نمیتونست با خودش کنار بیاد ‌. هنوز خودش رو به خاطر همه این اتفاقات سرزنش میکرد .

شاید اگه به خاطر خودش یه نفر دیگه رو قربانی نکرده بود...

شاید اگه‌ کمتر خودخواه بود،  الکساندرا هنوزم اینجا بود . در‌حالی که برای ورود به دانشگاه آماده میشد...

_ لیام بریم ؟‌

سر چرخوند و جیسون رو دید . از جا بلند شد و پالتوش رو تکوند.

جیسون شونه لیام رو گرفت : دوباره بر میگردی لیام ... دل بکن ...

لیام چرخید و بی توجه به این که جیسون دنبالش میاد یا نه به سمت ماشین رفت ‌.

_ با چه رویی من هر بار میام اینجا؟...

جیسون با چندم قدم بلند خودش رو به لیام رسوند و کنارش حرکت کرد:  لیام خواهش میکنم دوباره شروع نکن...

لیام دستگیره ماشین رو گرفت: نمیتونم جیسون ... نمیتونم ...

سوار ماشین شد و جیسون بلافاصله در صندلی شاگرد رو باز کرد و نشست :

تو تمام تلاشتو برای زنده نگه داشتنش کردی . اون مرگ مغزی شد لیام احتمال برگشتش تقریبا صفر بود . این هیچ ربطی به اون پسره ی دزد نداشت ‌‌‌...

لیام میشنید اما قبول نمی‌کرد ‌. چهره ملمتس پسر بعد از چهار سال همچنان جلوی چشمش بود .

توی خوابهاش بود . تو شرایط سخت زندگی جلوی چشمش میومد و باعث میشد با خودش فکر کنه

" این‌تقاصیه که باید بدی ... اینا همه‌ تقصیر توئه "

با صدای زمزمه واری خودش رو سرزنش کرد : اگه فقط بیخیال اون پول میشدم ...

جیسون عصبی جواب داد: لیام ‌‌‌... اون پسره پول تو رو دزدید .‌.. به اون مرتیکه کچل خیانت کرد اینم تقاصش بود ... تازه فک کردی بار اولش بود ؟ فک کردی باکره بود ؟

با این حرف لیام پاش رو روی ترمز کوبید و شوکه به جیسون خیره شد .

جیسون در حالی که سعی میکرد خشمش رو کنترل کنه ادامه داد: اون یه دزده هرزه بود لیام ... زندگیتو به خاطرش زهر نکن ...

اون لعنتی حتی ارزش نداره راجبش فکر کنی ‌‌.‌..‌ارزش نداره شبا به خاطرش کابوس ببینی  ارزش نداره نیای سر خاک خواهرت فقط چون فکر‌میکنی اگه اون روز بیخیال پولت میشدی اون الان زنده بود ...‌ اگه بیخیال اون پول میشدی الکساندرا پارسال نه چهار سال پیش مرده بود ‌‌‌‌....

خودش هم متوجه نشد کی صداش بلند شده و شروع کرده بود به داد زدن... نفس عمیقی کشید و اروم‌تر ادامه داد :

تو باعث شدی اون دختر ۳ سال بیشتر نفس بکشه و این یعنی کار تو درست بوده ‌. باشه؟

لیام در حالی که به شدت با خودش و افکارش درگیر بود سر تکون داد و ماشین رو دوباره به حرکت درآورد .

eternal war   جنگ ابدی Where stories live. Discover now