به کمک دختری ریز جثه وارد اتاق شد .
چند بار دیگه باید درد دارو هایی که وارد رگهاش میشد رو تحمل کنه؟ مگه اون مرد بهش نگفت که لیام میخواد نجاتش بده ؟ چند روز از اون روز گذشته بود ؟
همه اش دروغ بود؟
اونا توی اتاق آزمایش راجب مرگش حرف میزدن.نتیجه آزمایش ها خوب نبود. یعنی قبل از اینکه از اینجا خارج شه میکشتنش؟
روی تخت دراز کشید و اجازه داد روح سنگینش پلکهاش رو روی هم بندازه.
با حس نوازش موهاش چشم باز کرد . یه توهم دیگه. لیام بالای سرش ایستاده بود.
لبخند زد : فکر کردم دیگه نمیبینمت ...
لیام لبخند نزد . بغض داشت : ببخشید که دیر اومدم .
بی حال زمزمه کرد :
_ این چیزی نبود که من بهش فکر میکردم .شایدم بود...
زین به آرومی گفت و صورت شفاف لیام رو رصد کرد .
میتونست قسم بخوره که اینبار لیام واقعی تر از هر بار جلوی چشمهاش ظاهر شده . لیام از حالت ایستاده درومد و کنار تخت روی زانو هاش خم شد.
_ دلم برات تنگشده بود .
لیام به نوازش موهای زین ادامه داد : این بار خیلی واقعیه لِی... فککنم دیگه هیچ وقت نخوام به واقعیت برگردم .
_ متاسفم...
زین دستش رو جلو برد و پیشونیش رو به پیشونی پسر تکه داد : منم متاسفم ... هر بار بیشتر از قبل ... من هیچ وقت نتونستم بهت بگم که چقدر عاشقتم ... نه الان ، نه اون روزی که کیفت رو زدم... نه حتی وقتی که بعد از سالها دیدمت.
نگاهش رو به لبهای لیام دوخت : و احتمالا هیچ وقت طعم واقعی لبهات رو نچشم...چون تو همیشه غیب میشی ...
جلو رفت و با تردید لیام رو نگاه کرد . این لیام با مهربونی بهش لبخند نمیزد . ناراحت بود بغض داشت و چشمهاش تر شده بود.
زین لبخند زد و لبهاش رو روی لبهای لیام گذاشت .
دیگه نمیتونست بیدار بمونه . سرش رو روی شونه لیام خیالیش گذاشت : منتظرت میمونم خب ؟ زود بیا ...
میتونست قسم بخوره که شونه های لیامخیالیش از هق هق میلرزه ._ من اینجام زین... همهچی تموم شد ...
اما زین میدونست وقتی که چشم باز کنه ،روی زمینسرد و سنگیافتاده.
****
۱۰ روز از زمانی که قرار بود زین رو عمل کنن گذشته بود و حالا لیام در کنار ویکتور ،به سمتی میرفت که زین اونجا بود .اضطراب از کمرش بالا میخزید و دقیقه ها کش میومدن. حالا که همه چیز نزدیک تر بود ، از همیشه دور تر به نظر میومد .
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...