#32

634 125 71
                                    

_ قربان جاسوسمون زنگ زد...

لیام از روی راحتیِ خونه ویکتور بلند شد و با هیجانی که دست هاش رو به لرزه مینداخت به تماس ویکتور گوش داد .

ویکتور با دیدن لیام از اینکه تلفن رو روی بلند گو گذاشته پشیمون شد اما دیگه دیر بود . پس فقط سؤالش رو پرسید : چی گفت ؟

مرد از پشت تلفن با عجله جواب داد : قربان اون واقعا با واسیلی تماس گرفته . در حال رفت و آمد به آپارتمانش تو مرکز شهر رویت شده احتمال میدن پسره رو برده باشن اونجا.
تیم رفته پیش واسیلی . یارو میگفت میخوان برن خودشون نمونه جدید که همون زین باشه رو ببارن ولی قربان ما باید عقب بکشیم...

لیام عصبی غرید و جلو رفت‌  : یعنی چی عقب بکشیم شما تقریبا میدونید کجاست باید بریم بیاریمش .

ویکتور دستش رو روی سینه لیام کوبید تا لیام جلو تر نیاد : آروم باش مرد . این به همین راحتی هام نیست .

صدای مرد از پشت تلفن دوباره بلند شد : قربان این کارشون یعنی میخوان پسره رو به واسیلی بفروشن . بیشتر از این نباید کاری کنیم .

ویکتور عصبی شقیقه هاشو مالید: میدونم سِب ...‌ممنونم ازت . بهت خبر میدم باید چیکار کنی .

لیام نگران ویکتور رو تماشا کرد که تلفن رو قطع میکرد و کلافه نفسش رو بیرون میداد

_ تو باید کمکش کنی ... نمیتونی اونجا ولش کنی . مگه این واسیلی چه خریه؟

ویکتور روی راحتی نشست : من تا الانشم زیادی اومدم. می‌خواستم دست الک به زین نرسه که حالا مطمئن شدم نمیرسه. چون الان دست منم بهش نمیرسه. نمیتونم خودم و به خطر بندازم .

لیام شوکه شده بود . خون توی تنش یخ زد ‌.‌سعی کرد حرف بزنه اما انگار حرف زدن یادش رفته بود .

_ یعنی چی ؟ این امکان نداره ... باید یه راهی باشه ...‌باید ...

با بلند شدن صدای تلفن ویکتور، به تلفن ناشناسش جواب داد : بله ؟ ... شما ؟ الیزابت دیگه کدوم خریه ...
لیام سمت ویکتور رفت و تلفن رو از دستش کشید : هی ... من لیامم ... تو اینجایی ؟ باشه ... منتظرم باش ...

تلفن رو قطع کرد و به ویکتور برش گردوند ‌.

_ واسیلی کیه ؟

ویکتور میتونست حدس بزنه چی تو سر پسر میگذره: تو نمیتونی با اون در بیفتی لی ... زین رو مرده فرض کن .

لیام عصبی یقه ویکتور رو گرفت : یعنی چی مرده فرضش کن ... من خودم نجاتش میدم . اون آپارتمان کوفتی کجاست؟

ویکتور چشم هاش رو بست تا کمی آروم شه : لیام... فقط از اینجا برو .‌نمیتونی نجاتش بدی . حتی اگه بیاریمش بیرون واسیلی خیلی راحت میفهمه زین کجاست و بعد هممون  و میکنه زیر خاک .

eternal war   جنگ ابدی Where stories live. Discover now