#12

756 142 78
                                    


لیوانش رو روی میز گذاشت و آه سردش رو بیرون داد.

_ لیام... واقعا داری به خودت سخت میگیری.

جیسون بطری الکل رو برداشت و لیوان لیام رو پر کرد ‌.

توی بار نشسته بودن و به حدی الکل خورده بودن که حرارت از گوش هاشون خارج میشد .

_ دیدیش که دیدیش... اون لعنتی دانشجوئه یه همچین دانشگاهیه اون وقت توی لعنتی حتی نتونستی دبیرستان و تموم کنی ‌.

لیوان خودش رو هم پر کرد و یک سره نوشید : اون وضعش از‌ من و تو هم بهتره .

لیام به لیوان پرش چشم دوخت: اول باید مطمئن شم حالش خوبه.

_ که چیکار کنی ؟‌ مثلا حال خودت خیلی خوبه ؟ بیخیال اون شو و به زندگیت برس. این همه سال خودت و اذیت کردی بسته‌. اونی که اون پسر رو به فاک داد من بودم. این چه ارتباطی به تو داره آخه.

لیام لیوانش رو سر کشید : اول از حالش مطمئن میشم و بعد براش جبران میکنم . بهش ثابت میکنم که از اینکه جلوی تو رو نگرفتم پشیمونم ...حتی اگه منو نبخشه‌ .

جیسون خنده صدا داری کرد : تو یه احمقی لیام.

لیوانش رو بلند کرد : ولی اگه حالت و خوب میکنه انجامش بده.  هیچی مهم تر از تو نیست .

لیام چیزی نگفت اما مخالف بود. در حقیقت خیلی چیز ها مهم تر بودن ‌. نمیشه تو این دنیا فقط با فکر به خودت زندگی کنی . این ته نامردیه.

_ میخوای براش چیکار کنی ؟

به صندلیش تکیه داد: اگه میگی تو اون دانشگاه داره درس میخونه احتمالا مشکل مالیش حل شده. ک این یعنی احتمالا داره تو ناز و نعمت زندگی میکنه و وضعش توپ شده‌.

به لیام نگاه کرد :  میخوای براش چیکار کنی ؟

لیام هم به صندلیش تکیه زد : نمیدونم ... هنوز مطمئن نیستم . ولی میدونم حتی اگه تموم عمرم و به پاش بریزم بازم کمه. حتی اگه تمام عمرم بهش التماس کنم.

نگاهی به جیسون انداخت که تقریبا بیهوش شده بود : امروز دوباره اون نگاه لعنتیشو دیدم.

با لیوانش بازی کرد. و لبخند غمگینی زد : بزرگ شده ...
تقریبا نشناختمش.  پسر جذابی شده و لبخند قشنگی داره. اما هنوزم همون پسریه که یقه اش رو وسط خیابون گرفتم و جای دوستاش رو لو داد‌ . هنوزم همون نگاه و داره ...

کمی مکث کرد .با صدای ارومتری ادامه داد : اما نه ... چشماش امروز پر از درد بود.  پر از فریاد ... پر از خشم...

جیسون تقریبا خر خر میکرد . چرخید و دوستش نگاه کرد . چطور وجدانش آسوده بود؟ اونا فرقی باهم نداشتن...

هردوشون حیوونایی پست بودن

***

_ یعنی چی که نه ؟ من نمی‌خوام اینجا بمونم.
جکسون سایفرد آه کشید : یعنی همین که گفتم الیزابت.  من نمی‌خوام تو از من جدا شی ‌.

eternal war   جنگ ابدی Where stories live. Discover now