سیگارش رو توی جاسیگاری خاموش کرد و دوباره به زن خیره شد .
در حالی که با خواهرش تلفنی صحبت میکرد لبخند میزد و گاهی به اریک خیره میشد .
نگاه خیره اریک رو روی خودش خس میکرد و لذت میبرد از این مورد توجه بودن. از اینکه اریک حتی نمیتونست ازش چشم بگیره.
لبخند های ریز و ذوق زده ای میزد که اریک متوجه هیج کدومشون نبود.
اون غرق افکاری بود که هیچ ارتباطی با همسرش نداشت.
زین.
اون پسر تمام حواسش رو گرفته بود.
ویکتور بهش گفت اون دست واسیلی ئه. دروغ نگفته بود. حتی خودش از این ماجرا مطمئن شده بود.
اما باز هم نمیتونست بهش فکر نکنه.روزی هزار باز خودش رو لعنت میکرد که چرا اون رو نگه نداشت. چرا توی اون آپارتمان لعنتی حبسش نکرد. چرا یه لحظه هم فکر نکرد که بدجوری به پسرک عادت کرده .
_ هوا خیلی خوبه .
الیسا گفت و پنجره رو باز کرد. هوای خنک وارد خونه شد و ذهن اریک رو به حقیقت برگردوند .
_ کجای هوا خوبه؟ زمستونه ها.
الیسا خندید. دختر شیرینی بود . میتونست دوستش داشته باشه.
البته اگه زین نبود...
اگه اون لعنتی با عشوه های هر چند دروغینش مغزش رو فلج نکرده بود .
_ اونقدر ها هم سرد نیست . یکم دیگه میبندمش. میخوای یه نوشیدنی بیارم؟
اریک سر تکون داد . الیسا که دور شد تلفنش به صدا درومد .
بیحوصله جواب داد : بله؟
_ قربان... اتفاق وحشتناکی افتاده.
اخم کرد : چیشده؟
_ اون مرد ژاپنی که سعی کردید باهاش قرار داد
ببندید... اسمش چی بود؟اریک وحشت زده زمزمه کرد : آراکی...
_ اون داره همه سهامدارا رو راضی میکنه که ریاست رو از شما بگیرن. اونا همین حالاشم بدون شما جلسه گذاشتن.
خشمگین از جا بلند شد : چی؟ کجا ؟
_انگار توی بار شخصی آقای کالات.
_ خیلی خب... ممنون که خبر دادی
تلفن رو قطع کرد و از جا بلند شد.
آراکی... زین... ویکتور...لعنت به آسیایی ها.
***
جیسون دقایقی خیره به پسر نگاه میکرد. زین رو به روش روی راحتی نشسته بود. وقتی طبق عادت وارد خونه لیام شد انتظار دیدن این پسر رو نداشت . به نظر نمیرسید اعصاب داشته باشه اما اخم نکرده بود.
YOU ARE READING
eternal war جنگ ابدی
Fanfiction[کامل شده] ziam 🔞 حالا اون اینجا بود ... در حالی که از دست رفتن باکرگی پسر ۱۶ ساله رو به روش رو تماشا میکرد ... بدون اینکه حرکتی کنه ... بدون اینکه نجاتش بده. **اسامی ذکر شده در داستان هیچ ارتباطی با اشخاص در دنیای واقعی ندارند و صرفا ، برای در...