خیره به بخاری که از ماگ قهوه ش ساطع میشه انگشت اشاره شو روی دوتا چسب زخم انتهای انگشتاش میکشه و تپش قلبشو نادیده میگیره
نمیخواد به روی خودش بیاره که وحشت کرده...
از اینکه چند ساعت پیش بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه به پاره ی تنش درد داده و از کارش لذت برده
رنگش پریده و تمام افکارش حول محور کلمه ی "کنترل" چرخ میزنن
کنترل حس سادیسمی که تا ته جونش ریشه زده و روز به روز داره بیشتر جلوه میکنه
اگه نتونه مهارش کنه چی قراره به سر اطرافیانش بیاد؟!
اگه نتونه ریشه شو بخشکونه یا حداقل افسارشو به دست بگیره چی به سر زینش میاد؟
اون زنجیره ی لعنتی قراره به پسرش وصل بشه؟
اگه کنترلشو از دست بده و به پسراش آسیب بزنه چی؟
ک_برای اینکه از درد دادن بهش لذت بردی این بلارو سر دست خودت آوردی؟
با صدای کریس از فکر بیرون میاد و بدون تغییر دادن زاویه ی نگاهش سر تکون میده
لی_نمیتونم هندلش کنم
مکثی میکنه و با تن صدای پایینی ادامه میده:
لی_این خیلی درد داره
قفسه ی سینه ش تنگ میشه و نگاهش پایین میوفته
لی_اینکه به عزیزام آسیب بزنم و ازش لذت ببرم خیلی درد داره
پیچش اذیت کننده ی درد رو بین شکم و قفسه ی سینه ش حس میکنه
دردی که اصلا نمیدونه واقعا وجود داره یا نه؟
لی_بیشتر از هر دردی که تا حالا تو زندگیم تجربه ش کردم
دستاش مشت میشن و پلکاشو حرص آلود باز و بسته میکنه
لی_این لعنتی داره منو دیوونه میکنه
ک_آروم باش لیام
با طمأنینه زمزمه میکنه و بعد از فشردن شونه ی اون مرد از جاش بلند میشه تا براش آب بیاره
ک_باید سعی کنی بهش فکر نکنی
لیوان آبو جلوی روش میذاره و کنارش میشینه
ک_هر چقدر بیشتر بهش فکر کنی بزرگتر و مهم تر جلوه میکنه در صورتی که خیلی راحت میتونی بهش غلبه کنی
انتهای جمله ش صدای پوزخند لیام به گوشش میرسه
لی_میگی راحت که بهم دلداری بدی؟
ک_میگم راحت که راحت بشه
کمی خودشو جلو میکشه و ادامه میده:
ک_اگه به سخت بودنش فکر کنی نمیتونی از پسش بر بیای
نگاه کلافه ی اون مردو از نظر میگذرونه و دستشو فشار میده
YOU ARE READING
Violet♡[Ziam] Season 1 Completed
Fanfictionبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگ های آبی، قرمز، سبز یا زرده اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم