08:01am
چیزی به محو شدن رگه های گیج کننده ی ماده ی آرامبخشی که شب گذشته به رگ هاش تزریق شده باقی نمونده
شاید پلک هاش فقط چند دقیقه ی دیگه بتونن بسته موندن رو تحمل کنن
نهایتا سه دقیقه...
یا صد و هشتاد ثانیه...
کم به نظر میاد اما وقتی گیج خوابی حتی توی صدم ثانیه بدترین کابوس ها میتونن ذهنت رو به بازی بگیرن!
ذهن خسته ای که حتی توی عالم خواب هم حق آزاد شدن از بند درد و رنج رو نداره
چه بسا همه چیز پررنگ تر میشه...
انقدر که ترجیح، بیداری رو به بند میکشه
اما هنوز وقتش نشده
هنوز پلک های بسته ش به لرزش نیوفتادن
هنوز قطره های اشک از گوشه چشم هاش راه نگرفتن
هنوز تپیدن قلبش رو توی دهنش حس نکرده
هنوز و هنوز و هنوز...
هنوز به دام کابوس تلخش نیوفتاده!
یا همون خواب های آشفته ی دقیقه های قبل از بیداری که تعبیر آدم ها ازشون اینه که هیچوقت اتفاق نمیوفتن...
و دست آخر تنها تصویر تار و محوی از اونها باقی میمونه!
یا حتی صداهای گنگ و کلماتی که به قصد شکل گرفتن یک مکالمه کنار هم چیده شدن
.
.
.
.کنج اون چهار دیواری سرد و تاریک توی خودش کز کرده
انگار که از سمت انزوا برگزیده شده باشه!
مشت های به هم گره خورده ش خون آلود و زخمی ان
به اندازه ی یک بند انگشت بالا تر از ابروش چاک خورده و خونی که قطره قطره پایین میچکه پیراهن سفیدش رو به رنگ خودش درمیاره
رنگ بی قرار و آشفته ی خون..
لی_میگه سرشو میکوبه تو دیوار، دستشو میکوبه تو دیوار، انقدر عربده میزنه که دیگه صداش درنمیاد
دیوونه س دیوونه! من دیوونه ام؟
لحن آروم و سوالیش توی اتاق اکو میشه تا به گوش اون پسر برسه و گیجش کنه
گیج از رنجی که اون صدای بم و گرفته رو درگیر کرده...
زی_آره دیوونه ای... دیوونه ای که سر من به خودت آسیب میزنی
بغض راه گلوش رو بسته اما چشم هاش حتی خیس نمیشن
لی_این "من" که میگی خود منم، یعنی تاحالا حالیت نشده تو خود منی؟!
زی_یعنی چی؟
لی_یعنی تو رو که از دست بدم خودمو از دست دادم
CZYTASZ
Violet♡[Ziam] Season 1 Completed
Fanfictionبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگ های آبی، قرمز، سبز یا زرده اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم