هر دو دستش رو توی جیب بزرگ هودی مشکی رنگش فرو میبره و در حالی که قدم هاش رو کند تر از قبل بر میداره مشغول گشتن دنبال کلیدش میشه
با اینکه بی نهایت دلتنگ لیامشه اما دلش نمیخواد اون مرد خونه باشه و با این سر و وضع ببینش
مثل چند روز گذشته یک طرف صورتش کبود و ضرب دیده س
به علاوه ی اینکه زخم خون آلودی روی بینیش جا خوش کرده
انقدر زخم و زیلی و خسته س که دلش میخواد گوشه ی خیابون بشینه و خودش رو بغل کنه
بزنه پشت خودش و دلداری بده که همه چی درست میشه
زخم ها خوب میشن... کبودی ها از بین میرن...
دل و جیگر تیکه پاره شده ش دوباره وصلِ هم میشن...
میشن؟
اگه نشن؟
_زین؟
با صدای آشنایی از فکر بیرون میاد و به محض چشم تو چشم شدن با اون تیله های آبیِ تیره قفسه ی سینه ش تنگ میشه
زی_لعنت
زیرلب زمزمه میکنه و درست رو به روی اون مرد سرجاش وایمیسه
آره...
یه مرد بالغ با کت شلوار مارک و صورت شیو شده ش که مصداق بارز جذابیته
نه مثل خودش یه پسر بچه با ظاهر آشفته و بهم ریخته و صورت درب و داغون
متنفره...
از مقایسه کردن خودش با دیگران متنفره
مگه چی از جذابیت و زیبایی کم داره؟!
فقط یکم خسته س همین
د_حالت خوبه؟
زی_خوبم ممنون
به آرومی جواب میده و نگاهش رو از اون چشم های وحشی میدزده
د_صورتت چی شده؟
لحنش نگرانه اما زین میتونه بفهمه که اون لحن ساختگی و فیکه
به همین خاطر اخم میکنه و وقتی اون مرد دستش رو به سمت صورتش میاره سرش رو عقب میکشه
زی_مهم نیست
دیوید بی هیچ حرفی سر تکون میده و نگاهش رو به در خونه میدوزه
د_لیام خونه است؟
زی_تو که باید بهتر از من بدونی
تن صداش پایینه اما اون مرد زمزمه ی شاکی و بدخلقش رو میشنوه و نیشخند میزنه
د_چیزی گفتی؟
زی_نه... نمیدونم... نمیدونم هست یا نه
با بی حوصلگی جواب میده و در خونه رو باز میکنه
زی_بهش زنگ بزن
د_گوشیش در دسترس نیست
زین به آرومی سر تکون میده و به قصد وارد شدن به خونه قدم از قدم برمیداره
YOU ARE READING
Violet♡[Ziam] Season 1 Completed
Fanfictionبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگ های آبی، قرمز، سبز یا زرده اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم