"ماشین پلیس اسباب بازیشو روی زمین حرکت میده و گاهی اوقات صداهای نامفهومی از بین لب هاش خارج میشه:
_قان قان
+داری چی بازی میکنی لاو؟
با صدای پسر بزرگتر به سرعت سرشو بالا میاره و از بازی کردن دست میکشه
چشمای طلاییش برق میزنن و لب هاش به لبخند بزرگ و دندون نمایی باز میشن
زی_لیام
با هیجان تقریبا داد میزنه و از جاش بلند میشه
به سمت پسر بزرگتر پا تند میکنه اما نیمه راه سرجاش متوقف میشه
لی_چرا وایسادی عزیزم؟
با مهربونی میپرسه و فاصله ی بینشونو طی میکنه
پسر کوچیکتر بی هیچ حرفی نگاهشو از چشمای شکلاتی لیامش میدزده و درحالی که دستاشو پشت کمرش به هم قلاب کرده بدنشو به عقب و جلو تاب میده
زی_می... میشه بغلت کنم؟
با احتیاط میپرسه و لیام که از سوالش متعجب شده جلوی پاهاش زانو میزنه
لی_این چه سوالیه که میپرسی عزیزم؟ معلومه که میتونی بغلم کنی
مکثی میکنه و با لبخند ادامه میده:
لی_از امروز تا آخر دنیا هرروز میتونی بغلم کنی
نگاه زین به سرعت بالا میاد و با چشمای درشت شده ش به اون پسر نگاه میکنه
زی_واقعا؟
لی_آره سوییتی واقعا
با اطمینان پلک میزنه و فقط چند ثانیه طول میکشه تا اون پسر بدن ظریفشو توی بغلش بندازه و دستاشو دور گردنش حلقه کنه
زی_ممنون"
.
.
.
.
.
.
.بشقاب بیسکوییتای شکلاتی رو روی میز میذاره و قبل از اینکه به سمت یخچال بره یکی از بیسکوییتارو توی دهنش میچپونه
زین بی صدا به این حرکتش میخنده و بینیشو بالا میکشه
با توجه به تاثیرات یه قاشق فلفل تندی که چند دقیقه پیش تو دهنش خالی شده هر از چند گاهی از گوشه ی چشماش اشک میاد و بینیش آبریزش پیدا کرده
لی_عصرونه تونو بخورید بعد برید بازی کنید
لیوانای شیشه ای رو از شیر خنک پر میکنه و روی میز میذاره
ویل و راف سر تکون میدنو بعد از تشکر کردن از لیام مشغول خوردن عصرونه شون میشن
زی_پس من چی؟
متعجب میپرسه و نگاه منتظرشو به اون مرد میدوزه
لی_تو مگه الان ناهار نخوردی؟
YOU ARE READING
Violet♡[Ziam] Season 1 Completed
Fanfictionبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگ های آبی، قرمز، سبز یا زرده اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم