.
.
.
.
.
.لی_میتونی اینو بفهمی که با هربار بهم زدن اون قراردادهای کوفتی چه ضرری به شرکت من میزنی؟!
با عصبانیت میگه و گوشی رو توی دستش جابه جا میکنه
+حرص نخور عزیزم کافیه تو بیای اینجا تا باهم راجع به قراردادها صحبت کنیم
مثل همیشه لحن خونسرد اون مرد اعصابش رو به بازی میگیره
لی_من هیچ قبرستونی نمیام
+پس خودم مجبورم بیام اونجا
نفس کلافه ای میکشه و حواسش به ویل که مشغول پایین اومدن از پله هاست پرت میشه
لی_پاتو تو شرکت من نمیذاری
+خونه چطوره؟
قبل از اینکه بتونه جوابی بده صدای ویل توجهش رو جلب میکنه:
و_ددی من آمادم
با اخم عمیق بین ابروهاش سر تکون میده و باعث میشه ویل از ترس عصبانیت پدرش که همیشه با همین اخم کردن ها شروع میشه کوله پشتیش رو بغل کنه و پشت کاناپه قایم بشه
+تمومش کن لیام تو واقعا به حرف های اون روانشناس احمقت باور داری؟
همچنان با لحن خونسردش لب میزنه و باعث مشت شدن دست های اون مرد میشه
و_دیگه بهم زنگ نزن
بلافاصله گوشی رو قطع میکنه و وارد آشپزخونه میشه تا عصبانیتش دامن گیر اون بچه نشه
دستاش از شدت حرص و عصبانیت میلرزن و بی وقفه نفس عمیق میکشه تا بتونه خودش رو کنترل کنه
برای اینکه بتونه خودش رو کنترل کنه دست هاش رو لبه ی سینک ظرفشویی میذاره و چشم هاش رو روی هم فشار میده
روی ساعد دست راستش خارش و سوزش غیر عادی ای حس میکنه که باعث خوردن سومین قرص ضد حساسیتش از صبح تا به حال میشه
تو این بین آب سرد رو باز میکنه و ساعدش رو زیرش میگیره
تحریک شدن اعصابش شاید توی یک ثانیه اتفاق بیوفته اما عواقب همون یک ثانیه تا آخر روز عین خوره به جونش میوفتن!
با شنیدن صدای بوق سرویس مهد کودک، شیر آب رو میبنده و از آشپزخونه بیرون میاد
کوله پشتی ویل رو که جلوی در وایساده روی دوشش میندازه و بوسه ای روی موهای قهوه ای روشنش به جا میذاره...
در خونه رو باز میکنه و ویل در حالی که از خونه بیرون میره داد میزنه: بای ددی...
لبخند میزنه و زمزمه میکنه: بای بیبی
پسر کوچیکتر اما قبل از سوار شدنش برمیگرده، براش دست تکون میده و بلافاصله انگشت وسط کوچولوش رو به سمتش میگیره و بعد به سرعت سوار اتوبوس میشه
YOU ARE READING
Violet♡[Ziam] Season 1 Completed
Fanfictionبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگ های آبی، قرمز، سبز یا زرده اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم