Violet♡[Ziam] Season 1 Completed

fifteen

امروز روزیه که من متولد شدم
اینو تقویمِ روی دیوار نشون میده
اما روزی که برای اولین بار لبخندتو دیدم چی؟
امروز برای به دنیا اومدن روز خوبی نیست
اینو میشه از هوای ابریِ بدون بارون فهمید
امروز اشتباهه
من اشتباهم
اما لبخند تو محکم ترین دلیل برای متولد شدنه این اشتباهه

Zayn

.
.
.
.
.
.

لی_از این به بعد شبا باید تنها بخوابی سوییتی باشه؟

بلافاصله نگاه طلاییش از اشک براق میشه و بینیشو بالا میکشه

زی_من تنهایی میترسم لیوم نمیشه بازم شبا پیش تو بخوابم؟

لی_نه عزیزدلم تو دیگه بزرگ شدی

رو به اون چهره ی گرفته ش لبخند میزنه و روی موهای رنگ شبشو میبوسه

زی_ولی دیگه کسی نیست که بغلم کنه

بغضش باعث لرزش صداش میشه

زی_تنهایی ترسناکه لیوم....شب ترسناکه

آخر حرفش هق میزنه و قطره اشک درشتی از چشماش روی گونش میچکه

لحظه ای با دیدن این صحنه تردید به دل پسر بزرگتر راه پیدا میکنه اما به سرعت کنارش میزنه

این بخاطر خودشه!

لی_چیزی برای ترسیدن وجود نداره عزیزم من درست تو اتاق بغلی ام

همزمان با حرفش اون جسم آسیب دیدرو بغل میگیره و روی بینیشو میبوسه

زین با دستای کوچولوش به تیشرتش چنگ میزنه و آستین بلوزشو زیر بینیش میکشه که لیام گوشه ی آستینشو میگیره و دستشو میکشه عقب

لی_اینکارو نکن زین باید از دستمال کاغذی استفاده کنی بیبی

زیرلب غر میزنه و با دستمال کاغذی بینیِ اون پسرو پاک میکنه

زی_من نمیخوام تنها بخوابم لیوم من میخوام تا ابد تو بغل تو بخوابم، تا ابد
.
.
.
.
.
.

هنوزم آرزوش برای ابدیت اینه

هنوزم برای آغوش اون مرد و احساس امنیتی که ازش ساطع میشه بی قرار و بهونه گیره

درسته که الان با زور و نق نق بعضی وقتا میتونه پیشش بخوابه اما این به هیچ وجه براش کافی نیست

بعد از چهارده سال هنوزم احساس ترس و ناامنی میکنه

این نامردیه که اجازه نداره تو بغلش بخوابه چون بزرگ شده

همه چیز این دنیا براش نامردیه!

.
.
.
.
.

زی_ببین لیوم توام داری برق میزنی

پسر کوچیکتر با ذوق و هیجان میگه و در حالی که با انگشتای کوچولوش اکلیلارو روی صورت لیام پخش میکنه ریز ریز میخنده