《Part 1》

134 18 6
                                    

بعد از یه روز پرکار میتونست زودتر برگرده به خونه و امشبو کنار خانوادش بگذرونه.
تمام گزارش هاشو کامل و مرتب روی میز گذاشت و کتش رو پوشید. مثل همیشه جزو
اخرین کسایی بود که کار رو تعطیل میکرد و میرفت. هیچکس اون دور اطراف نبود اما
بالاخره چیزی این سکوت رو میشکست
-هی مرد دیگه بدون من میری؟
-منو ببخش باید زودتر برم میدونی که امشب شب مهمیه
-تولد فسقلیه هوم؟؟ بعد یک ماه فکر کردن چه کادویی گرفتی؟
-نگران نباش چیزیه که مطمئنم کلی براش ذوق میکنه
-پس خوش بگذره شب بخیر
-ممنون
اریک از دوستان دوران کاراموزی و تنها کسی بود که به خوبی خودش و خانوادش رو
میشناخت و همیشه برای همه چیز میتونست روش حساب کنه
-میبینمت
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️

قطره های بارون با شدت روی چتر میریختن. چند ضربه پشت سر هم به در کوبید
-مامانننن من در و باز میکنممممم
پسر بچه با اشتیاق به اینکه پدرش امشب زودتر از شبای دیگه به خونه برگشته دوون
دوون به سمت در دویید. با یکم قد بلندی کردن تونست دستشو به دستگیره در برسونه و
خودشو ازش اویزون کرد تا دستگیره در با وزنش پایین بیاد.
-پسرم قدش دیگه به در میرسه
-یه عالمه قد کشیدم دیگه خودم درو باز میکنم
دستشو بالا برد و دور خودش چرخید تا چند سانت قدی که بلند کرده بود رو به رخ
بکشه و بعد با یه پرش تو بغل پدرش دویید تا هم اندازش بشه
-افرین ولی بالاتر نری سرت میخوره به سقف
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️

شمعای روی کیک رو روشن کرد و اونو روی میز جلوی پسر که با ذوق به دستای مادرش نگاه میکرد گذاشت. با اون موهای شونه شده صورتش گردتر از همیشه شده بود.
شمعا میسوختن و پسرک چشماش برای کیک خامه ای که با کلی توت فرنگی و شکلات
تزئین شده بود برق میزد
-اول ارزو کن بعد شمعا رو فوت کن
دستاشو توی هم دیگه محکم گره زد و چشماشو بست. وقتی از کامل شدن ارزوش
مطمئن شد چشماشو باز کرد. هوا رو محکم داخل ریه هاش کشید و بعد به همون سرعت
بیرون داد و دود شمع ها اروم اروم بالا رفتن و نورشون محو شد. پدر و مادرش هم زمان
شعر تولد رو میخوندن و دست میزدن و چی قشنگ تر از این که یه جعبه بزرگ همراه
ربان قرمز رنگ روش که به زیبایی تمام گره خورده بود، بهت بدن
-این چیه این چیه
-نمیدونم باید بازش کنی تا بفهمیم
سریع ربان دور جعبه رو باز کرد و کاغذ رنگی های دورشو پاره کرد. وقتی داخل جعبه
دیده شد به جای مردمک های مشکی پسر دوتا قلب قرمز سبز شد
-اخجونننننن موتور واقعیییی
مرد بخاطر تصور پسرش که به جای یه موتور اسباب بازی، موتور واقعی گرفته خندید و
کمک کرد تا سوارش بشه. دنیای بچه ها چیز خیلی قشنگیه با ساده ترین چیزا وادار به
لبخند زدن میشی
-اما بدون کلاه که نمیشه موتور روند
کلاه قرمز رنگی رو روی سرش گذاشت
-مرسی مامانننن
موتور چند دور توی خونه چرخید تا اینکه زمان شام خوردن رسید و همه بعد تشکر
کردن دور میز نشستن. اما قیافه پسرک بعد دیدن محتویات داخل بشقابش تو هم رفت
-اینا چیه من نمیخوام
-ولی اگر نخوری هیچوقت قدت به سقف خونه نمیرسه
پدرش بشقاب و جلوتر کشید و بهش یادآوری کرد اما بازم دلیلی نشد که بخواد اون هویج
کلم هارو بخوره
-تازه توی مدرسه راه نمیدنت چون میگن تو بچه ای
بعد يكم مكث شروع به خوردن غذاش کرد. کوان نگاه افتخار آمیزی به همسرش انداخت که با حیله های مادرانش خوب پسرش رو قانع کرده بود. کجای دنیا میتونستی همچین جادوی قوی رو پیدا کنی؟
〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️

کتاب داستان رو بست و کنار گذاشت. پتو رو صاف کرد. در اتاق نیم سانت باز شد که صدای پسر بچه رو دوباره شنید
-از این به بعد خودم میتونم کتاب بخونم مامان
برگشت به سمتش و لبخند زد
- حتما منم کلی برات کتاب های قشنگ میخرم از این به بعد تو برای من داستان میخونی
در اتاق بست و راهرو رو طی کرد تا به اتاق خودش و همسرش رسید
-خوابید؟
-خیلی ذوق داره که بره مدرسه
مرد خندید. خیلی خوب بود که پسرش علاقه داشت به مدرسه رفتن اما با وضعیت این
روزا حتی مدرسه رفتن پسرشم خوشحالش نمیکرد
-باید راجب یه چیزی باهات حرف بزنم
-بازم ماموریت؟
-تو همیشه همه چیزو از خودم زودتر میفهمی!!
-باید شهر تخلیه بشه؟ یعنی انقدر جدیه؟
-مثل اینکه اینطوریه. دستورشو صادر کردن به مدت یک هفته ولی نگران نباش فقط یه پاکسازیه سادست
-لطفا مراقب خودت باش لازم نیست همه کارا رو گردن تو باشه
-نگران نباش فردا تو سان برید منم بعد ماموریت میام تا با هم دیگه برگردیم خونه
-باشه
بازم نگرانی های همیشگیش. هیچوقت به شغل همسرش عادت نمیکرد. کله زدن با چند تا هیولای خونخوار که چیزی جز کشتن نمیفهمن راحت نبود و همینطور غیر قابل تحمل، اما با این حال مطمئن بود هیچوقت کوان زیر قولش نمیزنه و سالم برمیگرده پیششون....
〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️〰️☘〰️〰️

پارت اول با موفقیت اپ شد!!
هپی فیسم:) و امیدوارم حمایت بشه تا بتونم با انرژی بیشتری بقیه اش رو بزارم

• Zone 99 ~•Where stories live. Discover now