Part 02

422 86 25
                                    


***

کورفورستندام- برلین- آلمان 2018

قبل از بستن دکمه بالایی پیراهن کرمیش، از روی میز، ادکلن بهاره اش رو برداشت و دوبار روی گردنش اسپری کرد. انگشت های خسته اش اول روی دکمه های پیراهن نشستن و بعد از بستنشون، به سمت کشوی کمدش رفت. کشو رو باز کرد و از بین انبوه کراوات های رنگی و گاها فانتزی، کراوات براق و کله غازی جدیدش رو انتخاب کرد;  دور گردنش بست و بعد از برداشتن کیف ژالون* و کیف ابزارش، از اتاق خواب خارج شد.

صدای قدم هایی از داخل آشپزخانه به گوشش میرسید. طبیعتا باید جیهوپ میبود اما نه! انگار کس دیگه ای داخل آشپزخانه باشه.

چرا که صدای کاشی لق کف زمین، خبر از تحمل وزن آدم بالغی مثل جیهوپ نمیداد؛ بلکه بیشتر شبیه به این بود که کودک خردسال و چموشی، مدام روی کاشی لق بپره تا از شنیدن صداش، کیفور شه!

پاهای سنگین شده اش رو روی زمین کشید و درحالی که کیف ابزار و کارت شناساییش دستش بودن، به سمت آشپزخانه رفت.

میانه های راه بود که جیهوپ از اتاق ته راهرو خارج شد و با اخم هایی که درهم بودن، به طرفش اومد. نگاهش که به رنگ و روی پریده ی جین افتاد سعی کرد اخم هاش رو باز کنه و لبخندی به روی دوستش بپاشه:
-قهوه آماده شده فکر کنم. بیا قبل از اینکه پس بیوفتی، بهت صبحانه بدم.

و بدون اینکه منتظر جین بمونه، جلوتر راه افتاد و به سمت آشپزخانه ای که حالا برای صاحبخانه تبدیل به جهنم شده بود، رفت.

هنوز همونجا سرجاش، وسط سالن ایستاده بود و انتظار شنیدن فریاد جیهوپ رو میکشید که خبر از حضور یک غریبه در آشپزخانه بده اما بجاش، صدای ریختن یک مایع داخل چیزی که احتمالا ماگ بود، به گوشش رسید و بعدهم صدای معمولی همکارش:
-این کرواتت جدیده؟ ندیده بودمش تاحالا.

مثل همیشه ریزبین بود. به کوچکترین جزئیات هم دقت میکرد، مثل رنگ کروات های رنگا رنگش دوست کم حرفش. البته ممکن بود بخاطر حرف های تمسخر آمیز سایر همکارهاشون هم باشه که اولین سوژه ی هرروزشون، در رنگ کراوات های اون خلاصه میشد.

بی توجه به سوال پسر، قدم های آهسته اش رو کشید به سمت کلبه ی وحشت جدیدش. همه چیز در آشپزخانه ی نقلی و شکلاتی رنگ، سرجای خودش بود و ظاهرا بجز جیهوپ کسی حضور نداشت.

صندلی چوبی رو از زیر میز بیرون کشید و روش نشست. جیهوپ ماگ سفید قهوه رو همراه با چندتا بیسکوییت، جلوی جین گذاشت و به سمت کابینت برگشت تا برای خودش هم قهوه بریزه و این بین هم به ساعت روی مچش، نیم نگاهی انداخت.

THEY - TAEJINOù les histoires vivent. Découvrez maintenant