Part 17

179 65 23
                                    

***

-توئم میبینیشون مگه نه؟

جین با بهت و‌طعنه خندید؛ چشم های گردش رو به تهیونگ‌ دوخت و پرسید:
-چی؟

تهیونگ با خونسردی، تکیه‌اش رو از کانتر گرفت و صندلی مقابل جین رو بیرون کشید، نشست، دست هاشو زیر چانه‌اش به هم قفل کرد و چشم های آرومش رو‌ به جین دوخت. تمام این حرکات رو اینقدر با آرامش انجام داد که حس ترس رو به جون مرد می‌انداخت.
دوباره و کاملا شمرده و جدی پرسید:
-توئم می‌بینیشون، مگه نه؟

جین داشت آرامشش رو از دست می‌داد! نمیدونست منظور این مرد دقیقا چیه! تهیونگی‌ که با موهای مشکی و‌ نگاهی تیره و‌جدی مقابلش نشسته بود، زمین تا آسمون با نگهبان جنگلی که توی خواب هاش می‌دید فرق داشت. اون مرد با موهای طلایی و چشم‌های مشکی که با تمام مشکی‌ بودن، پر از برق مهربونی و روشنایی بود، ابدا نمیتونست این مردی باشه که با خونسردیش، هرکسی رو عصبی می‌کنه.

ناخودآگاه پرسید:
-کیو؟
تهیونگ فورا دنباله ی حرف رو گرفت و گفت:
-کیو نه! چیو! توئم اون خواب هارو می‌بینی! وگرنه چرا باید با دیدن من اینقدر رنگت بپره و دچار حمله ی عصبی بشی؟

خب خیالش کمی راحت شد! فکر می‌کرد تهیونگ داره از دیدن اون موجودات حرف می‌زنه. هنوز هم‌ امیدوار بود همه‌اش توهم باشه و زاییده‌ی ذهن خودش. با شَک زمزمه کرد:
-می‌بینم! اما تو چی می‌بینی دقیقا؟

مرد جواب داد:
-تورو! نمی‌دونم از کی شروع شد، اما دائما دارم خواب تورو می‌بینم. امروز صبح جیهوپ بهم گفت برای یکی از دوستاش اتفاقی افتاده، منم اومدم چون فکر می‌کردم به پزشک‌ نیاز باشه؛ اما....
مکث کرد؛ متفکرانه دستش رو به چانه‌اش کشید و نفسش عمیقی چاشنی حرکات عصبیش کرد:
-اما وقتی دیدمت نتونستم باور کنم! چطور از خواب های من، سر از واقعیت در آوردی؟ موندم توی خونه‌ات نه برای مراقبت ازت؛ راستش رو بخوای احوال مرد گستاخی مثل تو، ابدا اهمیتی برام نداشت، فقط می‌خواستم بدونم اینجا چه خبره؟ خب... منتظرم.

سعی کرد خونسردیشو‌حفظ کنه و موفق بود. نیشخند صدا داری تحویل مرد داد و با طعنه پرسید:
-تموم شد؟
تهیونگ چشم هاشو ریز کرد و با تعجب گفت:
-چی؟
جین فورا جواب داد:
-مزخرفاتت! نشستی توی خونه ام، توی آشپزخونه‌ی من و پشت میز من... و بهم‌ توهین می‌کنی و بعدش هم منتظر جوابی؟ چه جوابی باید بدم؟ که چرا تو خواب جنابعالی بودم؟ من چه میدونم مگه من توی مغز توئم؟ میخوای برو‌ دادگاه ازم‌ شکایت کن بگو این یارو میاد توی خوابای من. دیوونه ای چیزی هستی؟

تهیونگ مثل گاو وحشی شده بود و انگار از چشماش آتیش می‌بارید؛ می‌خواست جواب دندان شکنی به جین بده که حرفش رو با سلام بلند بالای جیهوپ، خورد.
با خودش فکر کرد، می‌تونه حال این مردگنده‌ای که مثل پسربچه ها گستاخ و حاضر جوابه رو بعدا بگیره.

THEY - TAEJINTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon