Part 36

160 56 70
                                    

آنچه در گذشته خواندید

-اون دفتر چی توش بود؟ با خودت آوردیش مگه نه؟
سرعت جین در تغییر بحث به قدری زیاد بود که نتونست جوابی بده، پس سکوت کرد.

***

وقتی هیچ جوابی از مرد نگرفت، نیم‌خیز شد و دوباره و این‌بار با نگرانی پرسید:
-بگو که آوردیش. درسته؟ تو مرد زیرکی هستی تهیونگ. مطمئنم راحت از کنار این موضوع نمی‌گذری.

پزشک هم متقابلا از سرجاش بلند شد؛ پیراهن پاره‌اش رو از گوشه‌ای برداشت و به تن کرد و همزمان جواب داد:
-آوردمش! اما می‌شه بهم اعتماد کنی و نخونیش؟

کلافه شد. دستی به صورتش کشید و لباسش رو پوشید:
-بهت اعتماد دارم اما اینو ازم نخواه! تا نخونمش نمی‌فهمم این‌جا چه خبر شده. یه طرف این قضایا منم... توئم اونهارو دیدی! بالاخره یه چیزی پیدا شد بهم بگه من دیوونه نیستم و حالا فهمیدم آدم‌های دیگه‌ای هم‌ بودن که اونهارو می‌دیدن. فقط با اون دفتر می‌فهمیم چطور باید نجات پیدا کنیم.

نگاه پزشک تیره شد! بیش از این نمی‌تونست اصرار کنه و اگر هم می‌کرد، فقط باعث به وجود اومدن سوتفاهم‌های بیشتر می‌شد. بلند شد و زمین نزدیکِ بزرگ‌ترین درخت رو با یک تکه سنگ، چال کرد. دفتر رو بین یک پارچه و توی زمین خاک کرده بود.

بی‌حرف، نوشته های خاکی و قدیمی رو جلوی پای جین گذاشت و‌ خودش هم کنارش نشست. حالا دیگه بجز صدای آواز صبح‌گاهی پرنده‌های جنگل و آهسته ورق خوردن برگه‌های قدیمی یک دفتر، هیچ صدایی به گوش نمی‌رسید.
نمی‌دونست چقدر گذشته اما با صدای پر از شَک جین درحالی که با بهت به یک عکس قدیمی نگاه می‌کرد؛ به خودش:
-هرچقدر می‌خونم، کمتر می‌فهمم! یعنی چی؟

خودش هم دست کمی از جین نداشت اما با صدای آرام و شمرده‌ای گفت:
-منم درست نمیدونم جین... اما بعد از پایان جنگ جهانی دوم یعنی تقریبا سال 1945 و پیروزی متفقین، تغییرات مرزی و سیاسی زیادی توی جهان به وجود اومد. آلمان، ایتالیا وامپراتوری ژاپن  بعد از شکست، توسط متفقین اشغال شدن، جنگ سرد و عصرسلاح‌های هسته‌ای شروع شد، جماهیر شوروی و آمریکا تبدیل به دو ابر قدرت شدن و کشور ما کره هم به دو نیم نقسیم شد. این وسط میلیون‌ها نفر مردن و به اسارت گرفته شدن و این شکست، لکه‌ی ننگینی به دامان آلمان نازی باقی گذاشت.

باستان‌شناس تمام این تاریخ‌ رو حفظ بود اما ربطش رو به دفتر نمی‌فهمید:
-که چی؟ هنوزم نمی‌متوجه نمی‌شم.

تهیونگ سرش رو پایین انداخت! انگار از چیزی فرار می‌کرد:
-بهت گفتم جین. یک دیکتاتور با مرگ نمی‌میره! ایدئولوژی‌هاش همیشه زنده می‌مونن. فکر می‌کنی بعد از این رسوایی، نازی‌های باقی‌مونده یا طرفدارهای هیتلر، از کارهاشون پشیمون شدن؟ اینجا دنیای واقعیه نه قصه‌ی پری‌ها. شاید توی اجتماع از ترس سکوت کرده باشن، اما ترس بزرگترین محرکه انسانه. اون ایدئولوژی‌ها مثل آتش زیر خاکستره.

THEY - TAEJINWhere stories live. Discover now