Part 20

175 74 38
                                    

آنچه در گذشته خواندید:

جین شوکه، دستی به صورتش کشید! خیس از اشک بود و خودش نفهمیده بود کی از شدت زیبایی ترکیب افسانه و تاریخ، تا این حد احساساتی شده. حالا معنی نگاه متعجب و لبخند تهیونگ رو می‌فهمید!
جیهوپ هم که علاقه‌ای به افسانه‌ها نداشت، متاثر شده بود و درحالی که انگار توی فکر فرو رفته و بخشی از ذهنش هم درگیر موسیقی بود که همچنان پخش می‌شد؛ گفت:
-پس یعنی ممکنه ماها هم از نسل همون بشر‌ گناه‌کار باشیم! مگه نه؟

***

تهبونگ لبهاش رو جلو داد و چهره ای متفکر به خودش گرفت:
-ممکنه! وقتی به عمق ماجرا فکر میکنیم، میبینیم امیال تاریک وگناه، درون بهترین و نیکوترین آدم ها هم هست! پس یعنی ممکنه ما هم از نسل اونا باشیم.

جیهوپ میخواست جواب مرد رو بده که احساس کرد سرش سنگین شده و دنیا دور سرش میچرخه! سکوت کرد! ابدا دلش نمیخواست حرفی بزنه تا بهانه به جین بده برای غر زدن؛ سرگیجه‌اش هرلحظه داشت بیشتر می‌شد در نتیجه کوتاه اومد و ماشین رو هدایت کرد سمت راست جاده و‌ در گوشه‌ای خلوت متوقف شد.

***

اول، داخل ماشین رو نگاه کرد تا ببینه حال جیهوپ بهتر شده یا نه. هرچقدر بهش اصرار کردن، از ماشین پیاده نشد؛ دستش رو روی فرمون وسرش رو روی دستاش گذاشته بود. به نظر میومد خوابش برده.
اجازه داد تا دوستش کمی استراحت کنه. به خوبی عوارض بی خوابی رو می‌شناخت. با این تفاوت که اون کابوس ها بهش اجازه‌ی خوابیدن نمی‌دادن، اما جیهوپ، بخاطر طمعی که این اواخر گریبان‌گیرش شده بود، نمی‌خوابید تا بتونه ساعات بیشتری کار کنه.

سرش رو چرخاند و دنبال تهیونگ گشت. نزدیک ظهر بود و آفتاب همچنان به سختی می تابید، تهیونگ هم مثل مشاورین املاکِ پنجاه ساله، دست هاش رو پشت کمرش به هم قفل کرده؛ در جاده ی خاکی، قدم میزد و زمین های خالی اطراف رو براندار میکرد. انگار با خودش مشغول حساب کتاب بود که اگر این زمین‌های بایر رو بخره، بسازه و بفروشه، چقدر سود نصیبش می‌شه.

جین به خودش نهیبی زد! دلیلی نداشت اینقدر نسبت به تهیونگ گارد داشته باشه؛ اون هم تهیونگی که حتی یکبار رفتار زننده یا نگاهی از بالا به پایین، به جین نداشته. چه بسا که برعکس بود و جین از روز اول، با تهیونگ بدرفتاری می‌کرد.

بدون اینکه نگاهش رو بگیره، به ماشین تکیه داد و دست به سینه چشماش رو دوخت به تهیونگ! انگار مرد هم متوجه نگاه های جین شده بود، بدون تغییر دادن حالت دستاش، مسیرش رو تغییر داد و دم زنان به سمت ماشین برگشت.
در چندقدمی جین ایستاد و پرسید:
-جیهوپ...
درست همون لحظه یک‌ ماشین سنگین از جاده عبود کرد و صدای تهیونگ بین بوق بلند ماشین و شکستن هوا، گم شد!
جین که بخاطر بلندی صدا، شانه‌هاش رو بالا داده و صورتش جمع شده بود، بلند گفت:
-چی؟

THEY - TAEJINWhere stories live. Discover now