Part 22

155 57 65
                                    

آنچه در گذشته خواندید
تهیونگ بهت‌زده گفت:
-اونا میخواستن تو فکر کنی این گردنبند یک طلسم تسخیره تا آتیشش بزنی! با آتیش زدنش ممکن بود یه چیزی رو این اطراف منفجر کنی و خودت هم بمیری. در واقع اونا می‌خواستن تو بمیری جین!
چرا اینقدر با بقیه بازی می‌کنی؟ میمردی همه اینا رو از اول بگی؟ این موضوع لعنتی رو هم به شوخی گرفتی؟

گردنبند رو از دست تهیونگ بیرون کشید و به سمت جیهوپ رفت تا دوباره محافظ رو به گردنش آویزان کنه. با بیخیالی و سرخوشی  که تهیونگ رو عصبانی‌تر میکرد و انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده، زمزمه کرد:
-آخه چندان مطمئن نبودم.

***

هردو به سمت جیهوپ رفتن؛ جین با طمانیه دست‌های پسر رو باز کرد و گردنبد رو آهسته به دور گردنش انداخت. زمان زیادی نگذشته بود که جیهوپ آهسته چشم‌هاش رو باز کرد و نالید:
-گردنبند.
و دوباره از حال رفت! تهیونگ به سرعت به سمت پسر دوید؛ نبضش رو چک کرد و روبه جین که مشغول بستن کمربندش بود گفت:
-نبضش بهتر شده، صداش هم نرماله! اما دمای بدنش... دوباره دمای بدنش پایین اومد.

جین، بعد از درست کردن لباسش، به تهیونگ نزدیک شد و گفت:
-ممکنه کمک کنی ببریمش توی ماشین؟
پزشک، بی هیچ حرفی، زیر بازوی جیهوپ رو گرفت و با کمک جین، پسر بیهوش رو بلند کردن و روی صندلی عقب ماشین خواباندن. تهیونگ پتوی مسافرتی کوچکی از داخل ساک لباس‌هاش در آورد و روی جیهوپ کشید؛ جین از قبل پشت فرمان نشسته بود، پس به سمت صندلی کمک راننده رفت و بالاخره نفس آسوده‌ای کشید.

***

هوا تاریک شده بود و از هیچ چیز به اندازه‌ی رانندگی در شب، بیزار نبود. از این‌ها گذشته، فکر اینکه باید جواب آریانا رو چی بده، لحظه‌ای راحتش نمی‌ذاشت.
برای فرار از افکار مزاحم، چشم از جاده‌ی شلوغ مقابلش گرفت و نیم نگاه‌ کوتاهی به تهیونگ انداخت. بیدار بود! آرنجش رو به شیشه کنارش تکیه داده و دستش رو متفکرانه، زیر چانه‌اش گذاشته بود. اونم غرق توی افکارش، به جاده نگاه می‌کرد. حق داشت... جین بعد از بارها کابوس دیدن و تجربه‌ی اتفاقات عجیب، بازهم به این‌ چیزها عادت نمی‌کرد؛ تهیونگی که فقط کابوس می‌دید، حق داشت این قدر به هم ریخته باشه.
آهسته زمزمه کرد:
-فکر می‌کنی اینکه از بین ما سه نفر جیهوپ تسخیر شد، دلیل خاصی داشته دکتر؟

تهیونگ، با مکث نگاهش رو از جاده گرفت و به نیم رخ جین دوخت. چند لحظه مات برق صورتش شد که توی تاریکی با نور ماشین ها روشن شده بود. متوجه شده بود جین، تیک عصبی خیلی نامحسوسی داره! مژه‌های بلندش روی گونه‌هاش سایه انداخته بودن و هربار که بخاطر نور‌های ناگهانی، تیک عصبیش شدت می‌گرفت و پلک می‌زد، زیبا تر هم می‌شد.

THEY - TAEJINOù les histoires vivent. Découvrez maintenant