Part 25

181 63 39
                                    

آنچه در گذشته خواندید

جین کمی سرجاش جابه جا شد و روبه تهیونگ نشست. لبخند محوی روی لب‌هاش جا خوش کرده بود که پسر نمی‌تونست ببینتش:
-این نسخه رو برای همه نمی‌پیچم اما فکر می‌کنم این‌جور مواقع، آدم‌‌هایی که می‌تونن راحت حرف بزنن یا با اجتماع ارتباط بگیرن، شیش هیچ جلوئن. چون بخشی از صدای مغزشون رو می‌ریزن بیرون و با جهان در تعاملن. شاید تعریف درستی نباشه، اما می‌دونی یکی از دلایل پوسیدگی‌ بدن انسان بعد از مرگ چیه؟
بعد نرم‌ خندید و خودش در جواب خودش گفت:
-البته که می‌دونی دکتر.

تهیونگ هم با شنیدن صدای دلنشین خنده‌ی جین، لبخند زد! جواب داد:
-تجزیه‌ی جسد سه مرحله داره که مرحله‌ی اولش «الگوور مورتیس» ئه. زمانی رخ می‌ده که بدن شروع به سرد شدن کنه. یجورایی بعد از مرگ تنظیم دمای داخلی متوقف می‌شه. میزان سرد شدن دمای بدن بعد از مرگ تا حد زیادی به دمای محیط بستگی داره. همچنین اکسیژن یا گاز‌های دیگه هم توی این روند...

جین وسط حرفش پرید و گفت:
-قسمت اولش! بدن وقتی زنده‌اس، ارگان‌ها یجورایی در حال تبادل دما با محیطن. نمی‌ذارن بدن سرد بشه. وقتی این روند و این تبادل یک طرفه می‌شه چه اتفاقی می‌افته؟ بعد مرگ این چرخه تبدیل به یک عمل یک طرفه میشه؛ بدن فقط داره دما‌ی محیط رو می‌گیره، ارگان ها دیگه فعالیتی ندارن برای تنظیم چرخه‌ی دما! یک‌عمل یک طرفه، بدون اینکه توی این چرخه چیزی به جهان برگردونه، پس شروع به پوسیدن می‌کنه. نمی‌دونم متوجهم می‌شی یا نه؟
وضعیت بعضی از آدم‌ها هم همینه، اما به شکل معنویش! مغز ما پر از حرفه، اما این حرف‌ها توی یه چرخه به جهان بیرون از وجودیتمون برنمیگرده؛ در نهایت باعث پوسیدنمون از درون می‌شه. ذره ذره! به همین دلیله که بعضی از ماها به خواب پناه می‌بریم، بعضی از ما به بیداری؛ چون می‌ترسیم یک روز جدید رو شروع کنیم و شاهد این جنگ یک طرفه توی دنیای واقعی باشیم.

نفس توی سینه‌ی تهیونگ حبس شده بود! به سختی زمزمه کرد:
-جین! تو منو یاد به انسان ارزشمند می‌اندازی. دانا‌ترین زنی که توی دنیا دیدم.

ذوق کرد؛ انگار که یک اسباب بازی جدید بهش داده باشن برای اذیت کردن تهیونگ. با لذت  خندید و گفت:
-دوست دخترت؟
تهیونگ با همون صدای آرام و مبهوت جواب داد:
-مادرم!

جین خنده‌اش رو قورت داد؛ موقعیت جالبی نبود پس با احترام پرسید:
-ایشون هم به طبیعت علاقه‌ مندن؟

پسر خندید! لحن جین وقتی با احترام درباره‌ی مادرش حرف می‌زد رو دوست داشت. اولین بار بود که می‌دید این پسر از ته دلش و بدون نقش بازی کردن به کسی احترام می‌ذاره؛ توی همین مدت کوتاه، خیلی از اخلاقیاتش رو شناخته بود. درحالی که لبخندش هرلحظه پررنگ تر می‌شد گفت:
-مادرم باستان شناس بود.

THEY - TAEJINTempat di mana cerita hidup. Terokai sekarang