Part 06

258 83 33
                                    

چادر هارو به پا کرده بودن و قرار بود چهار نفر از افراد سازمان که قبلا ارتشی بودن، دو به دو تا صبح نگهبانی بدن تا روز بعد، در صورت وجود آثار باستانی، نیرو ها اعزام بشن.

بعد از شام، همه به چادر هاشون رفتن تا استراحت کنن. دکتر هافمن، دکتر ژائو، آریانا، جیهوپ و جین، در یکی از چادر ها بودن و سایر اعضا هم تقسیم بندی شدن.

نگاهی به دورش انداخت. دکتر ژائو گوشه ای آرام خوابیده بود و ماکسیمیلیان هم طرف دیگه. آریانا و جیهوپ برای صحبت کردن، رفته بودن قدم بزنن و حالا، تقریبا تنها، زل زده بود به سقف کوتاه چادر که دوباره مثل سر شب، حرکت سریعی رواز کنار چادرش حس کرد.

نیم خیز شد و زل زد به چادر. چراغ های روشن اطراف، باعث میشدن سایه ها بیوفتن روی چادر. این بار صدای خر خر ضعیفی از سمت راستش شنید. صورتش رو چرخواند، شخصی انگار روی زمین نشسته بود و آهسته خودش رو روبه عقب و جلو تاب میداد. صدای خر خر همچنان ادامه داشت و حالا شبیه به ناله شده بود. انگار فرد مسنی، آهسته و خشمگین، ناله میکرد. با صدای گرفته و آرامی زمزمه کرد:
-جیهوپ؟ تویی؟

تمام شدن جمله اش، مساوی بود با شدت گرفتن تکان های اون سایه. انگار که با شنیدن صدای جین، خشمگین شده باشه، با عصبانیت خودش رو به عقب و جلو تاب میداد.
وحشت زده، با دست هایی لرزان، زیپ چادر رو باز کرد و بیرون رفت. نگاهی به اطرافش انداخت اما خبری نبود. دوباره صدای خرخر رو شنید، اما این بار از پشت سرش، با فاصله ای خیلی کم!

جرئت چرخیدت نداشت. انگار کسی خودش رو روی زمین میکشید! آهسته سرش رو چرخواند و سعی کرد چیزی توی اون تاریکی ببینه.  با مکث، پایین رو نگاه کرد. چهره اش رو ندید اما انگار شخص مسنی بود.
هنوزهم خرخر میکرد و این بار خودش رو روی زمین میکشید تا به سمت جین بره.  توجهش به پاهای اون شخص جلب شد. دوتکه گوشت بی استخوان اطرافش بودن، شبیه به تنه ی درخت.
جین آهسته قدم به عقب برداشت که خرخرش شدت گرفت. سعی کرد قدم هاشو تند تر کنه که "اون" دست هاش رو سریع تر حرکت داد و خزید. جوری سریع حرکت میکرد و خودش رو با خر خر و ناله های گوش خراش روی زمین میکشید که باعث شده بود پسر، از ترس گریه اش بگیره.

به خودش اومد، سریع شروع به دویدن کرد. صدای خرخر هنوز هم میومد و بلندتر هم شده بود. دیگه کنترلی روی اشک هاش نداشت، میدوید و اشک میریخت حتی نمیتونست فریاد بکشه.
چرخید و پشت سرش رو نگاه کرد. دیدش!! در نزدیک ترین حالت ممکن.
صورتش... انگار سوخته بود، انگار توی انفجار شیمیایی بوده باشه، اما ترسناک تر عجیب تر و درست همون لحظه، ناخن های بلند دستش رو، توی مچ پای جین فرو کرد و پاهاش رو گرفت.

با صورت، روی زمین فرود اومد! هنوزهم نمیتونست فریاد بکشه، انگار یکی دهنش رو گرفته بود، فقط بی صدا اشک میریخت!
مچ پاهاش هم اسیر دست های اون بود و داشت به سمت تاریکی و جنگل میکشیدش. تقلا میکرد برای رهایی اما فایده ای نداشت.

THEY - TAEJINWhere stories live. Discover now