Part 13

328 84 76
                                    

شخصی که اسمش رو صدا میزد رو به خوبی به خاطر میاورد! تهیونگ بود... اما شنیدن صداش توی بیداری، نه تنها بهش حس خوبی نمیداد، بلکه نا امنی  شدیدی به رگ هاش تزریق میکرد.
پلک هاش رو که روی هم فشار داد، دوباره حس سنگینی و ترس به جانش نشست. فورا چشم باز کرد، به سمت کت اویزان از جارختی رفت و سنگ حکاکی شده رو توی مشتش فشرد! عجیب بود اما انگار دلگرم شد.
سنگ رو مثل تکه از جانش توی مشتش فشرد و دوباره روی تخت دراز کشید. این بار بدون هیچ ترسی چشم هاشو بست! برای اولین بار در سه سال گذشته، داشت معنای خواب راحت رو درک میکرد.

_________

مثل سری قبل، باد خنک و مطبوعی بین موهاش پیچید. حتی از پشت پلک هاشم میتونست روشن بودن بیش از حد فضا رو تشخیص بده. با احتیاط چشم باز کرد و دوباره، خودش رو بین جنگل سرسبز تهیونگ دید:
-بالاخره اومدی!
خودش بود. به سمت صدا چرخید و نگاهش رو به مرد دوخت. دیگه مثل چند دقیقه پیش عصبانی به نظر نمیومد اما هنوز هم اخم عمیقی بین ابروهاش، نظرش رو جلب میکرد:
-اومدم!

تهیونگ انگار برای اینکه جلوی عصبانیتش رو بگیره، پلک هاشو روی هم فشار داد و محکم گفت:
-مگه قرار نبود اون سنگ رو از خودت دور نکنی جین؟ چرا اینقدر سهل انگاری؟ امشب اومده بودن سراغت!

نگاه وحشت زده اش رو به تهیونگ سفید پوش انداخت و زمزمه کرد:
-امشب؟
تهیونگ با حس کردن ترس جین، کمی ارام شد و به سمت پسر قدم برداشت:
-بله جین! بله! اون کابوسی که دیدی، در واقع کابوس نبود، حقیقت داشت! اما فقط روحت بین اونا حضور پیدا کرد. هم روح تو وهم روح جیهوپ.

زبانش خشک شده، به سقف دهانش چسبید. ترسیده زمزمه کرد:
-مار...

تهیونگ حالا مقابلش قرار گرفته بود:
-طبخ ماه قهوه ای درسته؟
سرش رو به نشانه ی مثبت تکان داد که تهیونگ گفت:
-مار قهوه ای برای اونا به معنی قربانیه. و کسی که وظیفه ی طبخ مار رو به عهده بگیره، در واقع یعنی خودش به عنوان قربانی انتخاب شده.

قربانی؟ اخرین چیزی که توی زندگیش میخواست، مردن به دست جن ها و قربانی شدن برای اونها بود. پاهاش از ترس میلرزیدن، ناتوان روی چمن ها نشست و باعجز و بعض نالید:
-آخه چرا؟ مگه من چیکارشون کردم؟

تهیونگ، آهسته کنار جین روی چمن های سبز و تمیز نشست و جواب داد:
-تو بدون اجازه، یه پورتال بازکردی جین! اونا بدون خواست  خودشون وارد جهان انسان ها شدن و اجازه ندارن بیشتر از این اونجا بمونن. برای برگشتن، نیاز به قربانی دارن!

نگاه لرزان و خیسش رو به چشم های جدی اما پرمحبت تهیونگ دوخت. چشم هایی کاملا تیره و کشیده، با نگاه برنده و تیز اما حامی:
-من؟ من چه پورتالی باز کردم اخه؟ من اصلا اهل احضار و این چیزا نیستم.

THEY - TAEJINOnde histórias criam vida. Descubra agora