Part 16

165 65 35
                                    

آنچه در گذشته خواندید:

ماگ رو بلند کرد و مطمئن شد که سالمه. با ناامیدی به عقب قدم برداشت که با حس بریده شدن کف پاش، هیسی از درد کشید و چشماشو بست. کمی خم شد تا ببینه چی زیر پاش بوده و با چیزی که میدید، نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت. یک تکه کوچک شکسته شده و لب پَر، از ماگ مشکیش، روی زمین افتاده بود.

به سمت جیهوپ رفت تا تکه ی ماگ شکسته شده رو بهش نشون بده که با شنیدن صدایی آشنا، سرجاش میخکوب شد:
-دکتر اشمیت؟ ماشین رو پارک کردم، حال دکتر کیم چطوره؟

جیهوپ داشت از احوال جین برای مرد میگفت اما جین دیگه هیچی نمیشنید. با بهت به صاحب صدا نگاه میکرد. بازهم خواب بود؟
این مرد
این مرد که اینجا حضور داشت
با اون کت و شلوار مشکی و رسمی و موهای سیاه مرتب،
تهیونگ بود؟!

***

چیزی که میدید، ابدا قابل باور نبود! دستش رو روی قلبش گذاشت و با بهت و طعنه خندید. در حالی که نگاهش رو دوخته بود به مردی که با جیهوپ حرف میزد؛ زیر لب زمزمه کرد:
-واو! پس بالاخره عقلمو از دست دادم! واقعا بعد از دیدن اون کابوس ها برام جای سوال داشت که کی قراره بالاخونه رو اجاره بدم.

تک خنده ی عصبی کرد و دوباره با خودش غر زد:
-دیگه داشتم کم کم ناامید میشدم. خوبه پس بالاخره دیوونه شدم.

حواس جیهوپ پرتِ جین شد که دور خودش میچرخید و مثل دیوانه ها بیخودی میخندید. حرفش رو ‌با مرد تازه وارد نصفه گذاشت و به سمت رفیقش رفت:
-جین؟ چه مرگته پسر؟ لطفا بهم بگو داری چه غلطی با زندگیت میکنی که لااقل نگرانت نشم و جلوتو نگیرم؛ قول میدم بذارم با کله بری وسط بدبختیا، فقط بگو چه مرگته؟

جین که انگار جریان برق از بدنش گذشت، یکهو چشماش گرد شدن و به سمت جیهوپ یورش برد. یقه ی کت پسر رو توی مشتش گرفت و با التماس گفت:
-اشمیت؟ خل شدم مگه نه؟

جیهوپ ترسیده، دست جین رو از کتش جدا کرد و اخمش رو‌ با اکراه توی هم کشید:
-تازه فهمیدی مردک؟ داری منم خل میکنی.

مرد تازه وارد به سمت جین و جیهوپ رفت و نگاهی به اوضاع جین انداخت. نگاهش رو با دلسوزی گرفت و جیهوپ رو مخاطب قرار:
-فکر میکنم مضطرب باشه، میخوای براش یه آرام بخش تزریق کنم تا کمی استراحت کنه؟

با شنیدن صدای مرد دوباره غرید:
-این مرد کیه جیهوپ؟ با اجازه ی کی آوردیش تو‌ خونه ی من؟ اصلا از کجا پیداش کردی؟

جیهوپ که با شنیدن حرف های عجیب جین خجالت کشیده بود با عصبانیت و التماس در هم آمیخته گفت:
-چه مرگته پسر؟ این رفتارا چیه؟
صداش رو آرام تر کرد که مرد تازه وارد نشنوه اما شنید! پشت سرهم با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشت گفت:
-چرا اینطوری حرف میزنی؟ بهش برمیخوره! طرف از همکارای آریاناس، دکتره مثلا... کیم تهیونگ!  امروز که رفته بودم بیمارستان دنبال آریانا، دیدمش! فهمیدم کره ایه، باهم آشنا شدیم و داشتم سرراه میرسوندمش که تو بهم زنگ زدی!
با شنیدن اسم کیم تهیونگ، دیگه مطمئن شد عقلشو از دست داده. جیهوپ نفس عمیقی کشید و دوباره خشمگین گفت:
-بخاطر اوضاع جنابعالی پامو‌ گذاشتم روی گاز و اومدم. یادم رفت حتی این بیچاره رو پیاده کنم. جای تشکرته؟

THEY - TAEJINМесто, где живут истории. Откройте их для себя