Part 29

144 59 70
                                    

آنچه در قسمت قبل خواندید
با افکارش به سختی گلآویز شده بود که صدای جوزف رو خیلی ضعیف شنید. نمی‌خواست فضولی کنه اما انگار مخاطبش تهیونگ بود! از چادر بیرون رفت و در خفا به حرف‌هاش گوش کرد:
-واقعا ازت ناامید شدم تهیونگ... چطور نتونستی جلوی خودت رو بگیری؟ تو بوسیدیش؟ این اسمش خیانته، متوجهی؟

-تهیونگ... لعنت بهت.
با صدای نسبتا بلندی گفت و زیپ لباس حفاری رو با غیض و حرص، بالا کشید.

***

در سکوت و با خشم، مشغول جمع کردن وسایلش بود که جیهوپ و پشت سرش آریانا، با سروصدایی که بیش از حد معمول بود و خنده های از ته دل، وارد چادر شدن. دختر که انگار توقع دیدن جین رو نداشت، با کمی دست پاچگی و صورت گل انداخته گفت:
-دکتر کیم؟ شمام اینجا بودین؟

جین ناخودآگاه نگاه پر از غیضی به جیهوپ انداخت و زیرلب زمزمه کرد:
-اینطور به نظر می‌آد.

از دست تهیونگ عصبانی بود و دلش می‌خواست این عصبانیت رو سر یکی خالی کنه. می‌دونست کارش اشتباهه اما اون لحظه فقط دنبال بهانه می‌گشت. چه کسی بهتر از دوست نزدیکش برای نشون دادن بدخلقیش؟ انگار آریانا متوجه جو سنگین بین دو مرد نشده بود؛ پس باخوشحالی گفت:
-دکتر! می‌خوام وقتی بالاخره جیهوپ مجبورم کرد باهاش ازدواج کنم، روز عروسیمون یه جمله از شکسپیر بخونم! اما مخالفت می‌کنه. شما یه چیزی بهش بگید.

جیهوپ زیرلب غر زد:
-چرا باید مجبورت کنم؟

جین شنید، اما بی توجه به جیهوپ و با مهربانی روبه دختر پرسید:
-چه متنی؟

پزشک، به حالت نمایشی و دراماتیکی سرجاش ایستاد و میکروفون فرضیش رو به دست گرفت:
-حاضرم در ازای بوسیدنت به جهنم برم و با شیطان ملاقات کنم...
جمله‌اش رو نیمه تمام گذاشت و با خودش زمزمه کرد:
-البته نمی‌دونم از شکسپیر بود یا...؟ بهرحال! حاضرم در ازای بوسیدنت به جهنم برم و...

جین که با اولین کلمه، یاد بوسه‌ی کذاییش افتاده بود، بی حوصله شد؛ با بدخلقی وسط حرف دختر پرید و درحالی که از چادر بیرون می‌رفت گفت:
-چندوقت بعد از بوسیدنش، جیهوپ خودش جهنم رو بهت نشون می‌ده! نیازی نیست حتما بری پیش شیطان.

منتظر نموند و از چادر بیرون زد اما صدای فریاد‌های جیهوپ رو می‌شنید که به کره‌ای فحش می‌داد و آریانایی که با خنده سعی داشت جلوش رو بگیره تا از چادر بیرون نره.

***

دستش رو بالای چشمش سایه‌بان کرد و نگاهی به اطراف انداخت. کم‌کم به نیمه‌ی روز نزدیک می‌شدن، خورشید درمرکز آسمان بود و به شکل عمود، به زمین می‌تابید؛ گرما بیشتر از همیشه شده بود! یقه‌ی لباس حفاری رو چندباری تکان داد تا با گردش هوا، کمی خنک بشه؛ اما نشد.

THEY - TAEJINTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon