#پارت_یازدهم 💫
نگاهم رو از چشماش گرفتم و به لباش نگاه کردم. اونم به لبام خیره شد و یکم اومد جلوتر. حس میکردم از خجالت و گرما عین لبو شدم. با دستاش فشاری به پاهام وارد کرد که دلم ریخت. حالم خراب شده بود و مطمئنم اگه کسی اینجا نبود محکم گردنش رو میگرفتم و لباش رو محکم میبوسیدم و گاز میگرفتم. از فکر های منحرفانم خجالت کشیدم و آروم لبام رو گاز گرفتم که همون موقع صدای چیک عکس اومد. چند تای دیگه هم گرفتن و بالاخره ولمون کردن.
سهیل: خسته نباشید بچه ها. برید یکم استراحت کنید بعد برگردید که عکس های تکی تون رو بگیریم. اونا زیاد نیست و خیلی طول نمی کشه.
سر تکون دادیم و رفتیم سمت صندلی ها. به محض اینکه نشستیم کاوه یکی دیگه از دکمه هاش هم باز کرد و پوفی گفت. منم حسابی گرمم بود و سعی میکردم با دستم خودم رو باد بزنم. علی و نسا اومدن پیشمون و نسا پیش من نشست و علی هم پیش کاوه.
نسا: میبینم که داری آب میشی.
من: نسا سر به سرم نذار.
خندید و سر تاسف تکون داد.
نسا: میرم برات یه چیز خنک بیارم.
سرم رو تکون دادم و زیر چشمی به کاوه نگاه کردم که حال اونم بهتر از من نبود. هیچ وقت فکر نمیکردم نزدیکی به یه مرد انقدر برام سخت و نفس گیر باشه. نسا با چهار تا لیوان آب پرتقال برگشت و به هممون یکی یه دونه داد.
بعد از اینکه آبمیوه هامون رو خوردیم صدامون کردن برای عکس های تکی. اول نوبت من بود ... کاوه کنار سهیل و رو به صفحه ی دوربین که عکسا رو نشون میداد وایستاد و دستاش رو کرد تو جیبش. ای بابا ... تو دیگه واسه چی اومدی ... من الان از خجالت و استرس آب میشم ... اونقدری نگاهش سنگین هست که بتونه همه ی تمرکزم رو ازم بگیره.
بالاخره عکسای من با نگاه های سنگین و داغ کاوه تموم شد و حالا نوبت خودش بود. مثل خودش کنار سهیل و رو به روی صفحه ی دوربین وایستادم و نگاهش کردم. هیکل رو فرم و بازوهایی که به خاطر تنگی لباسش معلوم بود داشت از خود بی خودم میکرد. وقتی که آستینای لباسش رو به سمت بالا تا کرد حس کردم نفس کشیدن یادم رفت. شلوار جذبش پاهای بلندش رو خیلی قشنگ به نمایش گذاشته بود و وقتی دست تو جیبش میکرد حس میکردم قلبم از حرکت وایمیسته. از اول تا آخر عکاسیش فقط نگاش میکردم و دلم براش میلرزید.
بالاخره همه ی کارا تموم شد و این جلسه ی عکاسی کذایی به پایان رسید.
لباسامون رو عوض کردیم و بعد از برداشتن وسایلمون از سالن زدیم بیرون.
کاوه: بیاین برسونمتون.
سعی کردم نگاش نکنم و در حالی که کیفم رو مینداختم رو دوشم جوابش رو دادم.
من: نه مرسی ... میخوایم یکم قدم بزنیم ... راه زیادی هم نیست ... تو هم خسته ای. بهتره بری خونه استراحت کنی. بعدا میبینمت.
نسا هم خدافظی کرد و سریع ازش دور شدیم.
×××××
خودم رو پرت کردم رو مبل و کنترل تلویزیون رو گرفتم دستم. عجب روزی بود امروز. سخت و طاقت فرسا ... امروز منو کاوه حس و حال عجیبی داشتیم. حس و حالی که خودمم درکش نمیکردم ... از بچگی تا حالا با پسر های فامیل و پسر های دانشگاه خیلی حرف میزدم و حتی با هم تماس فیزیکی داشتیم ولی هیچ وقت هیچ کدومشون اینطوری نبودن. هیچ کدومشون اینطوری داغ و خجالت زدم نمیکردن.
نسا در حالی که دکمه های پیرهنش رو میبست از اتاق اومد بیرون.
من: جایی میری؟
نسا: آره. آریا زنگ زد گفت امشب تو کلوب برنامست. تو هم پاشو آماده شو با هم بریم.
من: نه من نمیام. تو برو ... حوصله ندارم.
نسا: من که میدونم دردت چیه خواهرم. نگران نباش ... یا خودش میاد یا نامش. بیا بریم یکم از حال و هوای اون عکاسی و نزدیکیتون در میای.
من: به خدا حوصله ندارم. تو برو خوش بگذره ... منم یه دوش میگیرم و یه چیزی میخورم و میخوابم. فقط مواظب خودت باش ... حواس پرتی نکنی.
اومد جلو و گونم رو بوسید.
نسا: چشم ... حواسم هست. تو هم مواظب خودت باش ... خدافظ.
×××××
ده دقیقه ای از رفتن نسا گذشته بود که آیفون زنگ خورد. حتما باز یه چیزی جا گذاشته. از جام بلند شدم و رفتم سمت آیفون ولی با دیدن کاوه جلوی در فکم چسبید کف زمین. این ... این اینجا چیکار میکنه.
من: بله؟
کاوه: سلام ... میشه ... در رو باز کنی.
صداش به شدت میلرزید و حس کردم حالش خوب نیست. دو دل بودم ... نکنه مسته؟
کاوه: مست نیستم.
ابروهام پرید بالا. لامصب فکرم رو خونده بود. با شک در رو زدم که دستش رو که به دیوار گرفته بود برداشت و اومد تو. در واحد رو براش باز گذاشتم و دویدم تو اتاق و تاپم رو با یه تیشرت عوض کردم و موهام رو جمع کردم که صدای کوبیده شدن در به دیوار و بعد افتادن چیزی رو شنیدم که باعث شد از جا بپرم. سریع دویدم تو سالن که دیدم کاوه تو خونه و جلوی در دراز به دراز افتاده رو زمین. یا خدا. سریع دویدم سمتش و کنارش رو زمین نشستم و دستم رو گذاشتم رو بازوش و تکونش دادم.
من: کاوه ... کاوه چت شد؟
به صورتش نگاه کردم که خیس عرق بود. آروم لای چشماش رو باز کرد و نگام کرد.
YOU ARE READING
نور ، صدا ، تصویر ، عشق
Romanceاین رمان در ادامه ی حسی به نام عشقه و برای خوندنش اول باید حسی به نام عشق رو بخونید این دومین کاریه که مینویسم و درباره ی آیداست ... دختر لیدا و آبتین که عاشق بازیگریه و برای دنبال کردن رویاهاش میره آمریکا اما میتونه در برابر نقش مقابلش فقط یه ب...