#پارت_پنجاه_و_پنجم 💫
خسته کیفم رو انداختم رو زمین و خودمم رو مبل ولو شدم. از صبح سر ضبط بودم و دیگه جونی برام نمونده بود. گوشیم زنگ خورد که به زور از تو جیبم درش آوردم. با دیدن اسم کاوه رو گوشی لبخندی زدم و جوابش رو دادم.
کاوه: به به ... خانم کم پیدا. میدونی چند وقته ندیدمت.
من: آره ... یه هفته شده.
کاوه: جنابعالی دلت برای من تنگ نشده؟
من: چرا ... خیلی زیاد.
کاوه: خب پس خانم زودباش وسایلت رو جمع کن که قراره بیای ور دل خودم.
من: چی؟
کاوه: هرچی وسایل داری آماده کن میام دنبالت. میخوام بیارمت خونه ی خودم.
من: چرا؟
کاوه: چرا داره مگه؟ زنمیا ... بعدشم کدوم شوهری زنشو یه هفته نمیبینه؟ میخوام بیارمت ور دل خودم که صبح تا شب پیشت باشم.
از لفظ زن و شوهر کلی ذوق کردم.
من: خب چه کاریه؟ بعدشم منو تو که هنوز عروسی نکردیم.
کاوه: اصل عقد بود خانم که شما هم بله رو دادی. الانم به جای این چونه زدنا پاشو وسایلت رو جمع کن تا یه ساعت دیگه میام دنبالت.
من: آخه نسا تنها میمونه.
کاوه: من با اونم صحبت کردم. خیالت تخت.
من: از دست تو. خیله خب قطع کن برم وسایلمو جمع کنم.
کاوه: پس میبینمت. خدافظ.
ازش خدافظی کردم و قطع کردم. با هیجان زیاد و علارقم خستگی سریع وسایلمو جمع کردم و کیک توت فرنگی ای که براش از قبل درست کرده بودم رو گذاشتم تو کیفم و دوباره رو مبل نشستم و گوشیمو در آوردم و رفتم تو اینستا که با دیدن پست کاوه چشمام گرد شد. عکس من بود ... عکسی که اون روز تو محله ی چینیا ازم گرفته بود. کپشنش رو خوندم که باعث شد قلبم تند تند بزنه. به انگلیسی نوشته بود عشق زندگیم. لبخند گشادی زدم و با عشق به عکس پروفایلش نگاه کردم. این پسر منو دیوونه میکنه. هنوز هم بعد این همه مدت با ابراز علاقه هاش و حرف های عاشقانش میرم رو هوا. با صدای زنگ در از هپروت در اومدم و بعد از برداشتن ساکم از خونه زدم بیرون. به محض نشستنم تو ماشین حتی فرصت سلام دادن هم بهم نداد و بلافاصله لباشو گذاشت رو لبام. آروم خندیدم و دو طرف صورتش رو گرفتم و همراهیش کردم.
خیلی شدید و دلتنگ میبوسیدم و به گردنم فشار وارد میکرد. نفس کم آوردم و آروم عقب کشیدم که لباش هم یکم باهام کشیده شد که باعث شد آروم بخندم.
کاوه: جانم ... دلم برات تنگ شده بود.
من: منم همینطور.
کاوه: بریم که میخوام حسابی تلافی این یه هفته رو در بیارم.
استارت زد و راه افتاد. تا خود خونه کلی مسخره بازی در آورد و خندوندم.
ماشین رو تو حیاط باصفای خونش پارک کرد و پیاده شدیم. نفس عمیقی کشیدم و هوای خنک رو با همه ی وجودم حس کردم. کاوه از پشت بهم نزدیک شد و از پشت بغلم کرد و دستاشو روی شکمم قفل کرد و سرش رو برد تو موهام و نفس عمیقی کشید. دستمو روی دستاش گذاشتم و نوازش وار حرکتش دادم. بوسه ای به موهام زد و ولم کرد و وسایل رو از توی ماشین آورد.
من: برات کیک درست کردم. تا چایی میذارم لباسات رو عوض کن و بیا.
باشه ای گفت و رفت بالا. کیک رو از تو ظرف در آوردم و خوشگل برش دادم و تزیینش کردم و گذاشتم تو ظرف. چایی رو قبلا دم کرده بود و فقط زیرش رو روشن کردم که سریع جوش اومد. دوتا لیوان ریختم و بردم گذاشتم رو میز. کاوه لباس عوض کرده و با یه تیشرت و شلوار سورمه ای تنگ اومد تو آشپزخونه. آخ خدا ... چرا انقدر جذابه آخه. با این لباسای تنگی که میپوشه مقاومت کردن در برابرش خیلی سخت میشه.
کاوه: به به ... ببینم خانمم چه کرده.
رو به روش نشستم و دستم رو زدم زیر چونم و زل زدم بهش. یه تیکه ی بزرگ برداشت و خورد.
کاوه: اووووم. خیلی خوشمزه شده.
یهو به سرفه افتاد ولی سریع گلوشو صاف کرد.
من: چیشد.
کاوه: هیچی ... پرید تو گلوم.
یه ذره از چاییش خورد و دوباره سرفه کرد. نگران صاف نشستم و نگاش کردم. سرفه هاش طولانی شد و صورتش قرمز. یا خدا ... چیشد.
من: کاوه ... کاوه چیشدی؟
از جام بلند شدم و زدم پشتش. بدجور سرفه میزد و حسابی سرخ شده بود. قلبم از نگرانی تو دهنم بود.
کاوه: توش ... توش چی داشت؟
به زور صحبت میکرد و به زور نفس میکشید.
من: هیچی. هیچی به خدا. هیچی توش نریخته بودم.
اشکم در اومده بود و حسابی ترسیده بودم.
کاوه: توت ... توت فرنگی ...
یادم افتاد که کیکش توت فرنگی ای بود.
من: آره آره. طعمش توت فرنگی بود.
کاوه با دستش به کابینتی اشاره کرد و با شدت بیشتری سرفه کرد و دستش رو گرفت به گلوش. سریع دویدم سمت کابینت و ظرفی که توش قرص بود رو در آوردم و بردم پیشش و یکی یکی قرصا رو در میاوردم و نشونش میدادم. بالاخره پیداش کردم و سریع براش آب ریختم و به زور قرص رو خورد. صورتم کامل خیس شده بود و از عذاب وجدان داشتم خفه میشدم. رگای پیشونیش زده بود بیرون و حسابی سرخ شده بود. کنارش نشسته بودم و آروم دست رو کمرش میکشیدم تا حالش بهتر شه. بعد چند دقیقه حالش بهتر شد و نفساش مرتب شد ... خداروشکر. دوباره گریم شدت گرفت و سرم رو تو شونش پنهون کردم.
YOU ARE READING
نور ، صدا ، تصویر ، عشق
Romanceاین رمان در ادامه ی حسی به نام عشقه و برای خوندنش اول باید حسی به نام عشق رو بخونید این دومین کاریه که مینویسم و درباره ی آیداست ... دختر لیدا و آبتین که عاشق بازیگریه و برای دنبال کردن رویاهاش میره آمریکا اما میتونه در برابر نقش مقابلش فقط یه ب...