۴۲. خبرنگارا

83 11 7
                                    

#پارت_چهل_و_دوم 💫
موقعی که داشتیم ضبط میکردیم انقدر تمرکز کرده بودم که دیالوگم رو اشتباه نگم که متوجه نگاهای کاوه به لبام نشده بودم. ولی الان ... تو فیلم کاملا واضح بود و همین باعث شده بود تپش قلب بگیرم. یهو کاوه اومد سمتم و صورتم رو گرفت و لباش رو محکم گذاشت رو لبام که منم به آستین لباسش چنگ زدم. چشمام گرد شده بود و با تعجب نگاش میکردم. لباش کاملا لبام رو گرفته بود و واقعا صحنه ی عاشقانه ای شده بود. یهو لباش رو حرکت داد که چشمام بسته شد و آستین لباسش رو بیشتر تو دستم فشار دادم. نگاهم یه ذره هم از روی پرده تکون نمی‌خورد و قفل لبامون شده بود. کاوه لباش رو از رو لبام برداشت و خیلی عادی اون صحنه ادامه پیدا کرد. انگار نه انگار که من بعد از این صحنه از اونجا زدم بیرون و چند دقیقه بعدش دوباره فیلمبرداری کردیم.
فیلم تقریبا تموم شده بود و صحنه ی آخر بود. بی صبرانه منتظر بودم ببینم صحنه ی دوست دارمی که کاوه گفته بود چطوری شده.
کاوه: من ... دوست دارم.
تهش آهنگی پخش شد که به شدت احساسی بود و نزدیک بود گریم رو دربیاره. ترکیب فوق العاده ای شده بود. مطمئنم این صحنه ی آخر حسابی مورد استقبال قرار میگیره. وقتی اسامی اومد همه شروع کردن به دست زدن و وایسادن. ما هم وایستادیم و دست زدیم همدیگه رو بغل کردیم. برگشتم سمت راستم و سارا رو هم بغل کردم.
از سالن رفتیم بیرون و جلوی پوستر های فیلم وایستادیم و گروهی عکس گرفتیم. بعد از اینکه گروهی هامون تموم شد منو کاوه فقط وایستادیم. کاوه بازوش رو گرفت سمتم که دستم رو دور بازوش حلقه کردم و بهش نزدیک شدم. لبخند زدیم و دوربینا شروع کردن به عکس گرفتن. بعد از اینکه عکس گرفتنامون تموم شد چند نفر با میکروفن دویدن سمتمون. نفس عمیقی کشیدم و صاف وایستادم.
_ توی اولین فیلمتون فوق العاده بودید آیدا خانم. الان چه حسی دارید؟
من: من ... راستش خیلی خوشحالم. نمی‌دونم چه جوری باید این همه خوشحالی و هیجان رو تخلیه کنم. من قبلاً تاتر کار کردم ولی این کار اولین کار حرفه ای منه و واقعا به خاطرش هیجان زدم. تا الان که بازخورد های خوبی داشته. امیدوارم بعد از اینکه مردم هم کامل فیلم رو دیدن نظراتشون همچنان مثبت باشه.
یهو باد سردی اومد که باعث شد یکم بلرزم. کاوه هم که داشتن باهاش مصاحبه میکردن متوجهم شد و کتش رو در آورد و اومد پشتم و انداختش رو دوشم. سرم رو برگردوندم سمتش و بهش لبخند زدم. دوباره برگشتم سمت خبرنگارا که متوجه نگاهشون شدم. اوه اوه ... الان سوالاشون سرازیر میشه.
_ آیدا خانم شما و آقا کاوه خیلی بهم میاید ... حتی خیلی ها انقدر شما دو تا رو کنار هم دوست دارن که حتی قبل از اکران فیلم براتون فن پیج های کاپلی زدن. طرفداراتون خیلی دوست دارن که شما در واقعیت باهم قرار بذارید. آیا در حال حاضر باهم تو رابطه اید؟
من: من واقعا از لطف مردم ممنونم. اما نه ... در حال حاضر همچین چیزی نیست.
_ در آینده چطور؟ ممکنه در آینده باشه؟
من: هر چیزی ممکنه.
با شنیدن صدای کاوه برگشتم سمتش.
کاوه: ما رو می‌بخشید ... اما دیگه باید بریم. ایشالا همه ی سوالاتتون رو تو کنفرانس مطبوعاتی جواب میدیم ... شرمنده.
بعد هم شونه های منو گرفت و به سمت جلو هولم داد و از بین جمعیت ردم کرد.
×××××
گوشیم رو دستم گرفت و اینستا رو باز کردم و رفتم تو اکسپلور. کلی عکس ازمون پخش کرده بودن و زیرش هم حرفایی که زده بودیم. حتی فیلماش هم بود. دونه دونه بازشون کردم و نگاشون کردم. عکس های گروهیمون رو رد کردم و رسیدم به عکس های دو نفرمون. واقعا عالی شده بودن. به شدت قشنگ افتاده بودیم و ژستامون هم عالی بود. دست کاوه دور کمرم انقدر قشنگ نشسته بود که یهو دلم براش تنگ شد. مطمئنم اگه الان اینجا بود یه دقیقه هم ازش جدا نمی‌شدم. رفتم عکس بعدی که یه عکس یهویی بود و منو کاوه حواسمون نبود و داشتیم می‌خندیدم و بهم نگاه میکردیم. حس میکردم حتی تو عکس هم علاقمون نسبت بهم مشخصه.
فیلم مصاحبه رو باز کردم و نگاش کردم. تو فیلم کاوه هم مشخص بود که از خبرنگارا عذرخواهی کرد و اومد سمت من و کتش رو در آورد و انداخت رو شونم.
کامنت ها رو که خوندم واقعا انرژی گرفتم. هم حرفای خوب زده بودن هم بد. اما انقدر حرف‌ های خوب و تعریف زیاد بود که اون یکیا اصلا به چشم نمیومد. همه از جنتلمن بودن کاوه نوشته بودن و اینکه دوست داشتن ما تو واقعیت هم باهم باشیم.
داشتم همینطوری کامنتا رو میخوندم که صدای زنگ در اومد. از جام بلند شدم و در رو باز کردم که کاوه رو دیدم. لبخند خوشحالی زدم.
من: تو اینجا چیکار می‌کنی. 
کاوه: تو خیابون بودم یهو دلم برات تنگ شد گفتم بیام ببینمت. مامانت اینا هستن؟
من: نه با نسا رفتن بیرون ... بیا تو.
کفشاش رو در آورد و اومد تو. در رو بستم و وقتی برگشتم کاوه لباشو روی لبام گذاشت و چسبوندم به در. دستام رو دور گردنش حلقه کردم و انگشتام رو پشت گردنش کشیدم که بیشتر فشارم داد و لباش کامل لبام لبام رو گرفت. دستام رو بردم تو موهاش و کشیدمشون که کمرم رو گرفت و بردم سمت مبل. خودشو کشید روم و لباشو روی گردنم گذاشت. نفسام تند شد و حسابی داغ کردم. نگاهم به یقش افتاد که یکی از دکمه هاش باز بود و سینش معلوم بود. دلم میخواست دو طرف پیرهنش رو بگیرم بکشم تا همه ی دکمه هاش کنده بشه و بدن ورزشکاریش معلوم بشه. لباش رو از روی گردنم برداشت و دوباره روی لبام گذاشت. دستش رو از کنار سرم برداشت و روی گردنم گذاشت که انگشتای کشیدش روی صورتم قرار گرفت.
با صدای چرخش کلید توی در سریع کاوه رو هل دادم عقب و صاف نشستم. دستی به لباسام و لبام کشیدم و سعی کردم عادی باشم.

______________________
بچه ها لطفا برام کامنت بذارید 🥺❤️

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Donde viven las historias. Descúbrelo ahora