#پارت_نوزدهم 💫
صحبت با مامان یکم حالم رو بهتر کرده بود و سبک شده بودم.
نسا: حالت خوبه؟ بهتری؟
سرم رو تکون دادم.
نسا: چت شد یهو؟
کنارم نشست که دستام رو دور کمرش حلقه کردم و بغلش کردم.
من: دلم برای کاوه تنگ شده.
یهو زد زیر خنده. ازش جدا شدم و نگاش کردم که همینطوری داشت میخندید.
من: چیز خنده داری گفتم؟
نسا: پس بگو ... خانم دلتنگ یار شده. میگن عشق آدمو دیوونه میکنه راست میگن. به خاطر اون اینطوری عر میزدی.
و باز زد زیر خنده. ولی من درگیر کلمه ای که گفته بود شدم. عشق ... یعنی واقعا عشقه؟ با صدای نوتیف گوشیم صفحش رو روشن کردم که دیدم از طرف کاوست. از جام پریدم و هول پیامش رو خوندم: سلام ... امروز چیکاره ای؟
چشام گرد شد. این که دقیقا مثل پیام منه. یعنی پیامم رو دیده؟ وااای حتما نوتیفش رو خونده. چند بار زدم تو سرم.
نسا: نه تو جدی جدی خل شدی.
محلش ندادم و جواب کاوه رو دادم.
من: هیچی ... بیکار تو خونه نشستم.
کاوه: چه تصادفی ... منم همینطور.
چند ثانیه گذشت که دوباره پیام داد.
کاوه: میای امشب شام بریم بیرون؟
لبخند خوشحالی رو لبم نشست. معلومه که میام. با کلههه.
من: چرا که نه. مهمون من.
کاوه: نه دیگه. من پیش دستی کردم دعوتت کردم پس به حساب من. میذارم دفعه ی بعد تو حساب کنی.
من: قبوله.
کاوه: ساعت هشت بیام دنبالت خوبه؟
من: خودم میام.
کاوه: دوست دارم بیام دنبالت.
ضربان قلبم رفت بالا و حس میکردم الانه که از خوشی غش کنم.
من: پس ساعت ۸ جلوی خونه ی ما.
کاوه: میبینمت.
من: میبینمت.
گوشی رو خاموش کردم و جیغی کشیدم و بلند شدم و رو تخت بالا پایین پریدم که نسا با تاسف نگام کرد.
نسا: حتما باهاش قرار گذاشتی.
من: آرههه. میخوایم شام بریم بیرون.
نسا: پس جدی جدی یه قراره واقعیه. از الان بگم ... این خط این نشون ... امشب بهت پیشنهاد میده شک نکن.
من: چه پیشنهادی؟
نسا: که دوست دخترش بشی.
رفتم تو فکر. من ... دوست دختر کاوه؟ وای ... از فکرش مثل دخترای چهارده ساله دلم قیلی ویلی رفت و لبخند زدم.
نسا: ماشالا چه خوشش هم میاد. باید زنگ بزنم به عمو بیاد این دخترشو جمع کنه ببره.
بی توجه بهش رفتم سمت کمدم و درش رو باز کردم و به لباسام نگاه کردم.
من: چی بپوشم؟
نسا: وای نه شروع شد. فکر کن من خونه نیستم.
بعد هم از جاش بلند شد و رفت بیرون و در رو بست.
من: خیلی ممنون ... خیلی کمک کردی.
×××××
یه بار دیگه به خودم تو آینه نگاه کردم.
من: خوب شدم؟ اگه بده بگو عوض کنم یه چیز دیگه بپوشم.
نسا: به خدا خوبه ... انقدر سخت نگیر.
با استرس دوباره نگاهی به خودم انداختم. موهام رو از پشت گوجه ای کرده بودم و آرایش کمی هم کرده بودم. با صدای نوتیف گوشیم سریع برش داشتم.
کاوه: دم درم.
لبخندی زدم و سریع گوشیم رو انداختم تو جیبم و بعد از خدافظی کردن از نسا سریع از خونه زدم بیرون. پشت در وایستادم و سعی کردم آروم باشم. در رو باز کردم و خیلی آروم انگار نه انگار که دو دقیقه پیش داشتم عین خر میدوییدم تا برسم پایین رفتم سمتش. خواستم سلام کنم که با دیدن تیپش زبونم بند اومد. خدایا ... چطوری انقدر خوشتیپ و جذاب شده. موهاش رو خیلی قشنگ ژل زده بود و تیپش هم که عالی بود ... دیگه زیادی داشتم نگاش میکردم.
من: سلام.
کاوه: سلام.
اونم نگاهی به تیپم انداخت و لبخند باریکی زد. برگشت سمت ماشین و در شاگرد رو برام باز کرد. لبخند ذوق زده ای از این جنتلمن بودنش رو لبم نشست و رفتم سمتش. وقتی خواستم بشینم باهاش رخ تو رخ شدم که نگاهش یه لحظه از حرکت نگهم داشت. حس میکردم اونم خیلی دلش برام تنگ شده و برای همینه که همش نگام میکنه. به خودم اومدم و آروم نشستم تو ماشین. اون هم در رو بست و ماشین رو دور زد و سوار شد.
کاوه: خب ... چیکارا میکنی؟ تعطیلات خوش میگذره؟
من: نه ... اصلا ... خیلی حوصله سر بره.
کاوه: چرا؟
من: چون همه ی خانوادم ایرانن و کسی نیست که برم پیشش. دلمم براشون خیلی تنگ شده. تو چی؟ خانوادت اینجان؟
کاوه: آره ... ولی به منم خیلی خوش نمیگذره.
من: چرا؟
کاوه؛ بیخیال ... یکم از خودت بگو.
من: چی بگم؟
کاوه: هر چی دوست داری.
یکم فکر کردم.
من: خب من تک فرزندم ... البته ... قرار بود یه داداش داشته باشم که خب ... تو ماه های اول سقط شد و بعد از اون هم دیگه مامانم بچه دار نشد. منم چون بچه ی اول و تک فرزند و البته دختر بودم بابام همیشه خیلی بهم اهمیت میداد برای همین خیلی باباییم.
کاوه: چیشد که اومدی اینجا برای بازیگری؟
من: خب راستش ... فکر میکنم اینجا راحت تر میتونم به آرزوهام و خواسته هام برسم. هر چند اولش مامان و بابام راضی نبودن و ملی مخالفت کردن ولی خب ... وقتی علاقه ی منو دیدن دیگه مخالفتی نکردن ... حالا تو بگو.
کاوه: منم مثل تو تک فرزندم. راستش ... مامانم سرطان داشت و فوت شد ولی بابام یه زن دیگه گرفت و خداروشکر مثل یه مادر واقعیه و هیچی برام کم نداشته.
YOU ARE READING
نور ، صدا ، تصویر ، عشق
Romanceاین رمان در ادامه ی حسی به نام عشقه و برای خوندنش اول باید حسی به نام عشق رو بخونید این دومین کاریه که مینویسم و درباره ی آیداست ... دختر لیدا و آبتین که عاشق بازیگریه و برای دنبال کردن رویاهاش میره آمریکا اما میتونه در برابر نقش مقابلش فقط یه ب...