۲۸.دستکش

88 10 3
                                    

#پارت_بیست_و_هشتم 💫
همه سر صحنه آماده بودن و سیاهی لشکرا هم سر جاهاشون بودن. همینطوری که راه می‌رفتیم برسیم بهشون سرم رو نزدیک کاوه کردم.
من: مطمئنی حالت خوبه؟
کاوه: آره بهترم ... نگران نباش.
ولی هنوزم یکم استرس داشتم. نکنه وسط فیلمبرداری هم حالش بد شه.
سر جاهامون وایستادیم و بعد از حرکت گفتن سارا بهم دیگه تعظیم کوتاهی کردیم و همونطوری که تمرین کرده بودیم شروع کردیم به رقصیدن. تو تمام طول رقصمون فقط به همدیگه نگاه میکردیم در حالی که تو فیلمنامه گفته شده بود زیاد نباید بهم دیگه نگاه کنیم. هر بار که دستم رو میذاشتم پشت گردنش مردمک چشماش درشت و نفساش تند میشد. معلوم بود که به پشت گردنش حساسه و این کار من هی تحریکش می‌کنه. به قسمتی رسیدیم که کاوه باید منو بلند میکرد و میچرخوندم. یه دور چرخیدم و وقتی برگشتم کاوه کمرم رو گرفت و منم دست چپم رو از گردنش رد کردم. همون طور که به چشمای همدیگه نگاه میکردیم چند دور چرخیدیم. آروم گذاشتم زمین ولی هنوز دست من دور گردنش بود و دست اون هم دور کمرم. اون یکی دستم رو گرفت و یه دور چرخوندم و وقتی برگشتم خودش رو کشید جلوتر که کامل بدنم باهاش مماس شد صورتامون داشت بهم برخورد میکرد. آب دهنم رو قورت دادم و همون طوری که نگام به لباش بود دست راستم رو گذاشتم رو شونش. کمرم رو گرفت و خمم کرد و بعد از یه چرخ کوتاه با دست راستش دست چپم رو گرفت و تعظیم کردیم. صدای دست و جیغا بلند شد و بعد از اینکه سارا کات داد فکر میکردم کاوه دستم رو ول می‌کنه اما نکرد و برعکس بهم نزدیک تر شد.
سارا: بچه ها فوق العاده بودید. آخ خدا ... تا حالا انقدر کیف‌ نکرده بودم. مطمئنم این صحنه به بهترین صحنه ی فیلم تبدیل میشه.
لبخندی از سر خوشحالی زدم و دست کاوه رو فشار آرومی دادم.
×××××
بعد از اینکه صحنه های دیگه رو گرفتیم رفتم تو اتاق گریم و لباسام رو عوض کردم. داشتم گریمم رو پاک میکردم که در زده شد. بفرماییدی گفتم که کاوه با یه جعبه ی کادو پیچ شده اومد تو. دستمال رو گذاشتم رو میز و برگشتم سمتش. اومد رو به روم وایستاد و جعبه رو گرفت جلوم.
من: این چیه؟
کاوه: برای توعه.
ابروهام پرید بالا و با تعجب نگاش کردم. جعبه رو ازش گرفتم و آروم پاپیون روش رو باز کردم که خراب نشه. درش رو که باز کردم چشمام گرد شد.
کاوه: چند وقت دیگه هوا سرد میشه و باید دستکش دستت کنی. با خودم گفتم اون موقع اگه بخوام دستات رو بگیرم دیگه نمیتونم گرمای دستات رو حس میکنم. برای همین کلی گشتم و این دستکشا رو پیدا کردم.
دستکشا رو از تو جعبه در آورد و پشتش رو نشونم داد.
کاوه: اینجاش برای کف دست بازه که باعث میشه وقتی دستای همدیگه رو میگیریم گرماشون رو حس می‌کنیم. اینطوری هم دستات یخ نمیکنه هم میتونی گرمای دستای منو حس کنی.
با ناباوری فقط نگاش میکردم. انقدر معنی کارش و کادوش قشنگ بود که اشک تو چشمام جمع شد و نتونستم خودمو کنترل کنم و پریدم بغلش. محکم دستام رو دور گردنش حلقه کردم و سرم تو دستام قایم کردم و آروم زدم زیر گریه. به شدت احساساتی شده بودم و دلم نمی‌خواست حتی یه لحظه ازش جدا شم. اونم دستاش رو دورم حلقه کرد و محکم منو به خودش فشار داد و سرش رو برد تو موهام و نفس عمیقی کشید.
من: خیلی ممنونم ... خیلی ... نمی‌دونم چجوری باید این همه محبتت رو جبران کنم.
کاوه: همین که تو بغلم باشی برام بسه.
آخ خدا ... دست راستم رو گذاشتم پشت گردنش و بردم تو موهاش که باز حس کردم نفساش تند شد و فشار دستش دور کمرم بیشتر. آروم ازش جدا شدم که با دستاش دو طرف صورتم رو گرفت و پیشونیم رو بوسید. چشمام رو با لذت و آرامش بستم که باز قطره ی اشکی از چشمم افتاد.
کاوه: کاراتون رو بکنید تو ماشین منتظرتونم.
دستکشا رو داد دستم و از اتاق رفت بیرون. خودم رو انداختم روی صندلی و دستکشا رو بردم جلوی دماغم. دیوونه بازیه اگه بگم بوی کاوه رو میداد اما میداد.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Donde viven las historias. Descúbrelo ahora