۵۱.خواستگاری

72 8 15
                                    

#پارت_پنجاه_و_یکم 💫
آهنگ senorita که پخش شد دلم میخواست از خوشحالی بالا و پایین بپرم. دلم میخواست یکم کاوه رو اذیت کنم و بهمش بریزم و این آهنگ بهترین موقعیت بود. شروع کردم به خوندن و همونطوری که میخوندم آروم و با نگاهی که توش خواستن و عشق موج میزد به کاوه نگاه میکردم که یه دستش رو کرده بود تو جیبش و با یه لبخند فوق جذاب نگام میکرد. تقریبا نزدیکش شده بودم که پارتش شروع شد. میکروفونم رو پایین آوردم و وقتی رسیدم بهش آروم دورش دایره وار راه رفتم که همون طوری که میخوند با من می‌چرخید و نگام میکرد. آروم لبم رو گاز گرفتم که به وضوح دیدم دستش که تو جیبش بود مشت شد. بدجوری داشتم از این بازی لذت می‌بردم.
انقدر با احساس و قشنگ میخوند که بعضی جاها حواسم پرتش میشد و نمیتونستم تمرکز کنم.
منم شروع کردم باهاش خوندن که دستش رو از جیبش در آورد و خواست کمرم رو بگیره که نذاشتم و چرخی زدم و دورتر ازش وایسادم. فعلا زود بود. کاوه دیگه نخوند و نوبت پارت من شد که آروم رفتم نزدیکش و آروم و اغوا کننده دستم رو روی سینش از پایین کشیدم به سمت بالا و یقه ی پیرهنش رو تو دستم گرفتم. لبش رو با زبونش تر کرد و دستش رو گذاشت رو پهلوم و فشار محکمی بهش داد که باعث شد خندم بگیره. میدونستم وقتی با هم تنها شیم میخواد حسابی تلافی کنه. دستمو که روی سینش بود گرفت و ازم فاصله گرفت و دستامون رو برد بالا سرمون که چرخی زدم و دوباره نزدیکش شدم و دست آزادم رو انداختم دور گردنش و پیشونیم رو چسبوندم به پیشونیش و انگشتامو روی گردنش کشیدم که فشاری محکم تر از فشار قبلش به کمرم داد. بدجور رو گردنش حساس بود و منم یه سره دست میذاشتم رو نقطه ضعفش. آروم همونطوری باهم میرقصیدیم و میخوندیم و کسایی هم که بودن با ریتم آهنگ و آروم برامون دست میزدن. آخرای آهنگ دوباره دستم رو گرفت و منو از خودش دور کرد و چرخوندم و آروم دوباره کشیدم سمت خودش. میکروفون رو با دست راستم گرفتم و دست چپم رو گذاشتم رو سینش و اونم میکروفون رو داد به دست چپش و با دست راستش صورتم رو گرفت و انگشتاش رو برد لای موهام و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند. لبامون خیلی بهم نزدیک بود ولی میکروفونامون نمیذاشتن که لبامون بهم بخورن. آهنگ تموم شد و میکروفونامون رو آوردیم پایین و کاوه سریع خواست لباش رو بیاره سمت لبام که من سریع تر عمل کردم و عقب کشیدم.
×××××
بعد از اینکه کارای ضبط تموم شد از استادیوم زدیم بیرون و رفتیم سمت ماشین کاوه. در رو برام باز کرد و خیلی جنتلمنانه وایساد. بهش لبخند زدم و سریع نشستم. خودش هم سوار شد و راه افتاد.
کاوه: باهام یه جایی میای؟
من: کجا؟
کاوه: حالا ... نترس بد نمی‌گذره بهت خانوم.
من: با تو همه جا خوش میگذره.
برگشت سمتم و مهربون نگام کرد.
کاوه: آیدا از این حرفا نزن. تصادف میکنیما.
خندیدم و نگاه ازش گرفتم. چند دقیقه بعد رو به روی فرودگاه بودیم. با تعجب به دور و برم نگاه کردم.
من: چرا اومدیم اینجا؟
کاوه: بیا میفهمی.
پیاده شدم که دستم رو گرفت و رفت سمت در ورودی فرودگاه. همه با تعجب و هیجان نگاهمون میکردن. انگار شناخته بودنمون. دقیقا همون جایی که اولین بار همدیگه رو دیدیم رو به روم وایستاد و دو تا دستام رو گرفت.
کاوه: آیدا ... از روز اولی که درست همینجا برای اولین بار دیدمت یه حسی بهم می‌گفت که تو با بقیه برام فرق داری. با اینکه نمی‌شناختمت ولی با همون دو کلمه حرف زدن باهات طوری محوت شدم که برای خودمم عجیبه. تا قبل از تو هر کی می‌گفت عشق تو نگاه اول بهش پوزخند میزدم و می‌گفتم چرت نگه. ولی الان ... خودم درگیرش شدم. زودتر از اونچه که فکرش رو بکنم بهت وابسته شدم. بدجور هم وابسته شدم. طوری که هر لحظه و هر ثانیه بهت فکر میکنم و وقتی نیستی انگار یه چیزی کمه.
بهم نزدیک تر شد دستش رو برد تو جیبش.
کاوه: مطمئن نبودم که امشب بیام دنبالت و بیارمت اینجا تا اینا رو بهت بگم ولی تو امشب با کاری که کردی باعث شدی همه ی شک هام به یقین تبدیل بشه و بفهمم که بدون تو نمیتونم.
جعبه ای از تو جیبش در آورد و بازش کرد و گرفت جلوم. قلبم تند تند میزد و چشمام گرد شده بود. وای خدا ... جدی جدی داشت ازم خواستگاری میکرد؟ اشک تو چشمام جمع شد.
کاوه: آیدا ... می‌خوام تنها کسی باشم که حلقه ی ازدواج رو تو انگشتت می‌کنه. می‌خوام تو تنها کسی باشی که بقیه ی زندگیم رو باهاش سر میکنم. با من ازدواج میکنی؟
زبونم بند اومده بود و قلبم به شدت تند میزد. اشکی که تو چشمم جمع شده بود اومد پایین و دیدم رو تار کرد. سریع پلک زدم و با خنده سرم رو تکون دادم. کاوه هم خندید و انگشتر رو از تو جعبه در آورد و تو دستم کرد. به حلقش نگاه کردم که واقعا خوشگل و بزرگ بود. کاوه خوشحال پیشونیم رو بوسید و اشکم رو پاک کرد. بلند خندیدم و دستام رو دور گردنش انداختم و بغلش کردم. اونم بغلم کرد و با صدای دست تازه متوجه شدم که کلی آدم داشتن نگاهمون میکردن و فیلم می‌گرفتن.

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon