۴۴. سرندیپیتی

81 11 38
                                    

#پارت_چهل_و_چهارم 💫
با بچه ها از اتاق گریم اومدیم بیرون و روی صندلی هامون رو به روی دوربین نشستیم. کسی هم که قرار بود باهامون مصاحبه کنه اومد و جلومون نشست. با روشن شدن دوربینا برنامه هم شروع شد.
_ سلام بینندگان عزیز ... امشب در خدمتتون هستیم با اکیپ فیلم سینمایی U. خیلی خوش اومدید.
من: خیلی ممنون از دعوتتون.
_ خب یه راست میریم سر اصل مطلب. با اینکه زمان زیادی از اکران فیلم نمی‌گذره ولی خیلی مورد توجه مردم قرار گرفته. و تا اونجایی که می‌دونم این فیلم اولین کار حرفه ایه هر دوتون هست درسته؟
کاوه: بله.
_ اولین بار که همدیگه رو دیدید چطور بود؟
کاوه: خب راستش ما اولین بار همدیگه رو تو فرودگاه دیدیم وقتی که اومده بودیم تا برای فیلم قرارداد ببندیم. اون موقع همدیگه رو نمیشناختیم. روزی که برای خوندن فیلمنامه رفته بودیم همدیگه رو تو دفتر دیدیم.
_ از کارتون راضی هستید؟ یعنی فکر میکنید برای اولین بار خوب دیده شدید؟
من: راستش من خودم به شخصه فکر نمی‌کردم که انقدر بازدید داشته باشیم و مردم و منتقدین انقدر فیلم رو دوست داشته باشن. فکر نمی‌کردم که برای اولین تجربم انقدر جواب خوبی بگیرم.
_ فیلمتون صحنه ی بوسه ی زیادی نداشت و فقط یه سکانس بود. علتش چیه؟ چون بازیگرای فیلم ایرانی هستن؟
سارا: خب راستش یکی از دلایلش اینه. ولی ما فکر کردیم که شاید خود آیدا و کاوه هم با این موضوع راحت نباشن. برای همین فقط یه سکانس براش گذاشتیم تا زیاد هم خشک نباشه.
_ خودتون چه حسی داشتید وقتی این صحنه رو ضبط کردید؟
من: خب راستش من خودم اصلا خبر نداشتم که یه همچین صحنه ای قراره ضبط بشه و اصلا توی فیلمنامه ی من نبود و دلیلش هم این بود که طبیعی باشه و من کامل شوکه بشم. اگه دقت کرده باشید می‌بینید که وقتی کاوه منو میبوسه من یه دفعه به آستینش چنگ میزنم. اون ری اکشنم کاملا طبیعی بود و واقعا شوکه شدم.
کاوه: من واقعا به خاطر اون کارم احساس بدی دارم. چون آیدا اون لحظه واقعا معذب شد و فکر میکنم اگه از قبل میدونست خیلی بهتر میشد. ولی چون قرار بود کسی چیزی نگه منم نتونستم چیزی بگم.
مجری شروع کرد به سوال کردن از سارا و داوود و منو کاوه هم گوش می‌دادیم. کاوه یهو خم شد که آبو از روی میز جلوی من برداره که صورتش به صورتم نزدیک شد. نگاهم به صورتم شیش تیغ شدش و لب هاش افتاد. همینطوری داشتم نگاش میکردم که تازه فهمیدم برنامه داره ضبط میشه و خیلی دارم ضایع بازی در میارم. سریع صاف نشستم و نگاهم رو ازش گرفتم.
_ خب ... سوالا رو یکم شخصی کنیم. شما دوتا با همدیگه قرار میذارید؟ یا همدیگه رو دوست دارید؟ یا اصلا با کسی قرار میذارید؟
کاوه: فعلا نه ... اما شاید بعداً.
_ اوووو. پس دارید میگید که ممکنه در آینده باهم قرار بذارید؟
کاوه: چرا که نه.
_ مطمئنم طرفداراتون از شنیدن این حرفاتون خیلی خوشحال شدن. در حال حاضر رابطتون با هم چطوریه؟ یعنی از لحاظ صمیمیت و اینا.
کاوه خودش رو بهم نزدیک کرد و دستش رو انداخت رو شونم.
کاوه: خیلی خوب باهم به تفاهم میرسیم و همدیگه رو هم خیلی دوست داریم. تقریبا بیشتر چیزا رو باهم در میون میذاریم. در کل با هم خیلی خوبیم.
_ خب خداروشکر. میبینم که لباسای صحنه ی رقصتون رو پوشیدید. میتونید همین جا برامون اجراش کنید؟ چون این صحنه به یکی از قشنگ ترین صحنه های فیلم تبدیل شد.
منو کاوه بهم نگاه کردیم و بلند شدیم. کاوه دستم رو گرفت و رفتیم سمت جایی که اشاره کردن. آهنگ که پلی شد همونطوری که بهمون یاد داده بودن شروع کردیم به رقصیدن. حسی که موقع رقص داشتم با حسی که بار اول داشتم خیلی فرق میکرد. اون موقع نه من اعتراف کرده بودم که کاوه رو دوست دارم نه اون. اما الان جفتمون میدونستیم که چه حسی بهم دیگه داریم. کاوه کمرم رو گرفت و بلندم کرد که منم دستام رو دور گردنش حلقه کردم و از قصد سرم رو بردم جلو تر تا لبم به گوشش بخوره. اونم بلافاصله بعد از این کار من کمرم رو محکم فشار داد. 
بعد از اینکه رقصمون تموم شد بچه ها برامون دست زدن و نشستیم. بطری آبو از رو میز جلوم برداشتم و خواستم درش رو باز کنم اما نتونستم. بیشتر زور زدم اما بازم باز نشد. کاوه دستش رو سمتم دراز کرد و بطری رو از دستم گرفت و با یه حرکت بازش کرد و دادش بهم که بهش لبخند زدم و ازش تشکر کردم.
بعد از پرسیدن یه سری سوال دیگه برنامه تموم شد و بعد از خدافطی از همدیگه کاوه منو رسوند خونه و خودش رفت.
×××××
شماره ی کاوه رو گرفتم که صدای زنگش رو از توی کیفم شنیدم. یهو یادم اومد که امروز موقع گریم گوشیش رو داد به من تا براش نگه دارم. از جام بلند شدم و گوشیش رو از تو کیفم پیدا کردم که دیدم اسمم رو سرندیپیتی سیو کرده. قطع کردم و رفتم تو نت. معنی سرندیپیتی رو سرچ کردم که اینو آورد:
یافتن کسی یا چیز زیبایی بدون اینکه دنبالش گشته باشی یا منتظرش بوده باشی. مثل کسی یا چیزی که خدا فرستاده.
حس میکردم از چشمام داره قلب می‌ریزه بیرون. هر چه قدر که زمان می‌گذشت بیشتر به این پی می‌بردم کاوه چه قدر برای من مهم شده و حتی کوچیک ترین حرکات از سمتش باعث میشه برم رو ابرا.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Where stories live. Discover now