۱۰. معذب

82 13 7
                                    

#پارت_دهم 💫
سهیل: خوبه. حالا آیدا یقه های پیرهن کاوه رو بگیر و رو انگشتای پات بلند شو و خودت رو بهش نزدیک کن و سرت رو به سمت خودت و شونه ی سمت چپت کج کن و به لباش نگاه کن.
یا خدا این یکی رو دیگه نمیتونم. دهن باز کردم اعتراض کنم که سهیل نذاشت.
سهیل: بدو بدو وقت نداریم.
ناچار کاری که گفت رو کردم که دماغم خیلی به گردنش نزدیک شد و باعث شد بوی عطرش بره تو دماغم و پاهام شل بشه. کاوه انگار فهمید و سریع دستاش رو دور کمرم قفل کرد و نگهم داشت. همونطوری که سهیل گفته بود وایساده بودم و با این حرکتش به چشماش خیره شدم که داشت نگام میکرد و همون لحظه صدای دوربین. چشمام رو به لباش دوختم و بقیه هم همینطوری تند و تند عکس می‌گرفتن.
سهیل: خب ژست بعدی. 
سریع از کاوه فاصله گرفتم و یکی از بطری های آبی که رو میز بود رو برداشتم و تند تند خوردم. حسابی گرمم بود و این همه نزدیکی داشت دیوونم میکرد. نسا اومد سمتم و دوباره برام رژ زد. یکمم چرت و پرت درباره ی من و کاوه گفت و رفت.
دوباره کنار کاوه وایسادم و منتظر ژست بعدی شدم.
سهیل: کاوه وایستا پشت آیدا و با دست چپت شونه ی سمت راستش رو و با دست راستت پهلوی سمت چپش رو بگیر و از پشت بغلش کن.
کاوه اومد پشتم و همونطوری بغلم کرد. گرمای شدید بدنش رو حتی از روی لباسامون هم حس میکردم و همین باعث میشد گر بگیرم و مطمئنم که صورتمم از گرما قرمز شده.
سهیل: خب حالا آیدا تو هم دستات رو بذار رو دستای کاوه ... با دست چپت دست چپش رو بگیر با دست راستت دست راستش رو ... بعد هم سرت رو کج کن به سمت راست و لبخند بزن ... جوری که انگار میخوای به کاوه نگاه کنی.
دستای یخم رو گذاشتم رو دستای داغش ... از تو داشتم میسوختم ولی دستام یخ یخ بود. کاوه سرش رو چسبوند به گوشم و جوری که نفسای داغش به گوشم میخورد تو گوشم زمزمه کرد.
کاوه: دستات خیلی یخن ‌‌... خوبی؟
آروم سرم رو تکون دادم که با هشدار سهیل به خودمون اومدیم و ژست گرفتیم. 
سهیل: خب دیگه داره تموم میشه ... فقط دو تا دیگه مونده.
نفسم رو کلافه دادم بیرون. داشتم خفه میشدم ... کاش زودتر تموم شه بره پی کارش. کاوه از منم کلافه تر بود و هی به ساعتش نگاه میکرد و دست به سینه وایمیستاد.
سهیل یه صندلی آورد گذاشت پشت کاوه و کاوه رو جلوی صندلی تنظیم کرد و بعد به من گفت برم روی صندلی.
سهیل: خب آیدا خانم سنگین که نیستی؟
با ابروهای بالارفته با تعجب نگاش کردم. کاوه نگاهی به سر تا پام کرد و زل زد تو چشمام و خطاب به سهیل گفت: فکر نکنم.
من: چطور؟
سهیل: ازت می‌خوام دستات رو دور گردن کاوه حلقه کنی و پاهات رو هم دور کمر و شکمش قفل کنی. یه جوری که انگار داره کولت می‌کنه.
چشام گرد شد. دیگه چی ...
من: آخه ... این ژست ... یکم ...
سهیل: عه ... رو حرف من حرف نزن ‌... به سارا میگم حقوقت رو کم کنه ها. زود باش کاری رو که گفتم بکن.
کاوه پشتش رو کرد بهم و منتظر شد برم رو کولش. آروم دستام رو دور گردنش حلقه کردم و یکی از پاهام رو بردم دور کمرش و فشاری به گردنش دادم و اون یکی پام رو هم بلند کردم که دو تا پاهام رو گرفت که نیفتم. وای دیگه تحمل این یکی رو نداشتم. دستای گرمش پاهای لختم رو گرفته بود و جای دستاش می‌سوخت.
سهیل: نوچ ... این خوب نیست.
بعد هم یه انگشتش رو روی چونش گذاشت و متفکر نگامون کرد. بدجوری معذب بودم و از طرفی میترسیدم کمر کاوه درد بگیره.
سهیل: آیدا دست راستت رو بذار رو شونه ی کاوه و دست چپت رو از زیر دستش رد کن و بذار روی شکمش. اینطوری ...
بعد هم با دست نشونم داد. خدایا چه گیری کردیم. آروم دستم رو از زیر دستش رد کردم و دستم رو گذاشتم رو شکمش یا بهتره بگم سیکس پکاش. خیلی واضح زیر دستم احساسشون میکردم. تا دستم رو شکمش قرار گرفت یکم منقبض شد ولی سریع به حالت عادی برگشت. کاوه دستاش رو برد عقب و پشت زانوم رو گرفت. سهیل سریع رفت پشت دوربین وایساد و ما هم لبخند زدیم. مثل اینکه خوشش نیومد و به کاوه گفت برگرده عقب رو نگاه کنه.
سهیل: خب عالیه ... آیدا بیا پایین آخری رو بگیریم.
سریع پریدم پایین.
سهیل: خب حالا همین ژست رو از جلو میگیریم. یعنی کاوه از رو به رو تو رو بغل می‌کنه و تو هم دست چپت رو میندازی دور گردنش و دست راستت رو میذاری رو شونش. کاوه هم پشت زانو هات رو میگیره و تو هم از پشت پاهات رو دور کمرش قفل کن.
دوباره از صندلی رفتم بالا که کاوه اومد جلوم و دستاش رو به نشونه ی بغل کردنم باز کرد. دستام رو روی شونش گذاشتم و رفتم تو بغلش. پاهام رو دور کمرش قفل کردم و دستام رو همون طوری که سهیل گفته بود گذاشتم.
سهیل: خب حالا صورتتون رو به هم نزدیک کنید و به لبای همدیگه نگاه کنید.
آب دهنم رو قورت دادم و معذب یکم سرم رو بردم جلو. موهام ریخته بود تو صورتم و جلوی دیدم رو گرفته بود. کاوه یکی از پاهام رو ول کرد و اون طرف موهام که رو به دوربین بود رو زد پشت گوشم.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz