۵۲.هوپ

81 10 27
                                    

#پارت_پنجاه_و_دوم 💫
کلید انداخت و در خونش رو باز کرد و هونطوری که دستش رو انداخته بود رو شونم هدایتم کرد داخل. در رو که بست صدای پارس ریزی رو شنیدم و بعد بلافاصله یه سگ کوچولوی سفید پاکوتاه. با دیدنش گل‌ از گلم شکفت و با هیجان رو زمین نشستم و نگاش کردم.
من؛ وای خدااااا. اینو نگاه کن. چه قدر تو خوشگلییی.
کاوه: برای توعه.
همون طور نشسته با تعجب برگشتم سمتش که خودشم کنارم نشست و به موهام دست کشید.
کاوه: وقتی دیدمش یاد تو افتادم. میدونستم خیلی حیوونا رو دوست داری و عاشقش میشی. برای همین برات گرفتمش که همیشه به یادم باشی.
لبخند قدردانی زدم و گردنش رو گرفتم و لبامو رو لباش گذاشتم.
من: چرا انقدر خوبی؟
لبخندی زد و موهام رو داد پشت گوشم.
من: اسمش چیه؟
کاوه: اسم نداره. خودت براش انتخاب کن.
یکم نگاش کردم که زبونش رو در آورد بیرون و اومد نزدیکم.
من: هوپ (hope) چطوره؟ مثل تو که امید زندگی من شدی.
هیچ وقت باورم نمیشد بخوام این حرفا رو به کسی بزنم. لبخند ذوق زده ای زد و با عشق نگام کرد.
کاوه: عالیه.
هوپ رو تو بغلم گرفتم و نازش کردم. خیلی ناز و کوچولو بود. دلم براش ضعف می‌رفت.
کاوه: آی آی قرار نشد منو ول کنی بچسبی به ایشونا.
بلند خندیدم و زدم تو بازوش.
کاوه: پاشو خانومم ... پاشو یه دوش بگیر. از صبح سر ضبط بودی.
سرم رو تکون دادم و هوپ رو گذاشتم زمین و رفتم تو اتاق کاوه. در رو بستم و  رفتم تو حموم. نیم ساعته خودمو شستم و یکی از حوله هایی که تو کمد توی حمومش بود رو برداشتم و دور خودم بستمش. لامصب خیلی کوتاه بود. تقریبا تا یکم زیر باسنم بود. امیدوار بودم کاوه نیاد تو اتاق تا بتونم سریع یکی از پیرهن و شلواراش رو بردارم و بپوشم. در حموم رو باز کردم و آروم سرک کشیدم. خب خداروشکر مثل اینکه تو اتاق نیست. سریع اومدم بیرون و رفتم سمت کشوش و بازش کردم. ای وای ... اینا که لباس زیره. لبم رو گاز گرفتم و سریع بستمش و کشوی بعدی رو باز کردم. یه پیرهن سفید برداشتم و کشوی بعدی رو باز کردم و یه شلوار راحتی هم برداشتم. برگشتم که با سر رفتم تو سینه ی آبتین. آخی گفتم و خواستم برم عقب که نذاشت و کمرم رو گرفت. لبم رو گاز گرفتم و با خجالت نگاش کردم. لباس تنش نبود و فقط یه شلوار خونگی پاش بود. دستش رو دور کمرم سفت کرد و اون یکی دستش رو هم دور کمرم حلقه کرد. دستام رو گذاشتم رو بازوش و نگاش کردم. چشماش رو از چشمام گرفت و به قفسه سینه ی لختم نگاه کرد. خجالت کشیدم و خواستم ازش فاصله بگیرم که نذاشت. نگاهمو دوختن به سینش که تند بالا و پایین می‌رفت. سرش رو آورد پایین و لباشو روی لبام گذاشت و به شدت مشغول بوسیدنم شد. از استرس اینکه حولم بیفته نتونستم دستام رو ببرم بالا یا درست حسابی همراهیش کنم. لباش رو جدا کرد و داغ نگام کرد.
کاوه: نترس ... حواسم به حولت هست.
خنده ی آروم خجالت زده ای کردم و دستام رو دور گردنش انداختم و لبامو رو لباش گذاشتم. آروم آروم رفت عقب و نشست رو تخت. دستاش رو آروم از دورم باز کرد و حولم رو سفت کرد. دوباره کمرم رو گرفت و رفت عقب تر و به پشت تخت تکیه داد. و منم کشید رو خودش. آروم رو پاش نشستم و خم شدم روش. حس گرمایی که ازش بهم منتقل میشد دیوونه کننده بود. گردنم رو محکم گرفته بود و خیلی با عطش و شدید می بوسیدم. نفسم کم آورده بودم اما نمیتونستم و نمی‌خواستم که عقب بکشم. دستم رو بردم تو موهاش و آروم کشیدمش که یکم ازم فاصله گرفت. نفس عمیقی کشید و دست چپش رو برد سمت پام و دستش رو کشید روی رون پام. نفسم بند اومد و موهاش رو محکم تر کشیدم که لبخند جذابی زد.
کاوه: بالاخره نقطه ی حساست رو پیدا کردم.
به زور و با نفس نفس لبخند زدم که کمرم رو گرفت و جامون رو عوض کرد و منو خوابوند رو تخت. سرش رو برد تو گردنم و شروع کرد به زدن بوسه های ریز. دستش رو کشید روی بازوم و همونطوری بوسه های کوچیک به سرشونم زد و اومد پایین. بدجور داغ کرده بودم و به نفس نفس افتاده بودم. چون سرش پایین بود کامل کمرش تو دیدم بود. کمرش که آروم تکون میخورد و پوست صافش بدجور از خود بی خودم کرده بود. دستم انداختم دور گردنش و با ناخنم آروم روی کمرش کشیدم. با دستش فشار آرومی به گردنم داد و سریع بلند شد و پشت بهم نشست. نفسم رو محکم فوت کردم. قلبم به حدی تند میزد که حس میکردم الانه که از سینم بزنه بیرون. کاوه کلافه دست تو موهاش کشید و از جاش بلند شد و رفت سمت در.
کاوه: لباساتو تنت کن ... سرما میخوری.
سریع رفت بیرون و در رو بست. وای خدا ... اگه نمی‌رفت ... از فکرش گر گرفتم. دستی به سر شونم کشیدم و از جام بلند شدم و لباساشو تنم کردم. از تو آینه به خودم نگاه کردم. انگار تو لباسا گم شده بودم. شلوارش هی از پام میفتاد و من هی میکشیدمش بالا. همینطوری درگیر بودم که صدای در اومد.
کاوه: آیدا ... پوشیدی؟
من: آره.
با یه حوله تو دستش اومد تو. نگاهش بهم خورد که خندش گرفت.
کاوه: چه قدر خوردنی شدی.
با خجالت بهش چشم غره رفتم که خندید. نشست رو تخت و به کنارش اشاره زد که برم پیشش.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Where stories live. Discover now