#پارت_شصتم 💫
چند روزی بود که کاوه رو درست حسابی نمیدیدم. از صبح زود میرفت بیرون و دیر وقت میومد. فقط سر شام میدیدمش که اونم نه حرفی میزد نه نگام میکرد. فقط غذاش رو میخورد و بعدم تشکر کوچیکی میکرد و میرفت تو سالن. حتی شبا هم نمیومد تو اتاق بخوابه و تو سالن و روی مبل میخوابید.
امشب هم مثل هر شب شامشو خورد و بلند شد و رفت تو سالن. بغض کردم و غذای توی دهنم رو به زور قورت دادم. چند روز بود همش میریختم تو خودم و داشتم خفه میشدم. بهش نگاه کردم که رو مبل دراز کشیده بود و آرنجش رو گذاشته بود رو پیشونیش و اشکم جاری شد. بدون اینکه میز رو جمع کنم رفتم تو سالن و بالا سرش وایستادم و کوسن مبل رو برداشتم و با حرص و بغض پرت کردم سمتش.
من: بلند شو.
دستشو از رو صورتش برداشت و متعجب نگام کرد.
من: گفتم بلند شو.
باز همون طوری نگام کرد که با اشکای جاری دستش رو گرفتم و محکم کشیدم و بلندش کردم.
من: کاوه به خودت بیا ... سر چی این چند روز رو بهمون زهر کردی؟ چیشده که انقدر ازم دوری میکنی؟ چرا انقدر غریبه شدم که حتی بهم نمیگی چته؟ من کاری کردم که باعث شده دیگه حتی پیشم نخوابی؟ اصلا فهمیدی که من این چند شب چشم رو هم نذاشتم؟ فهمیدی این چند روز با بی توجهیات چی به سرم آوردی؟
دستاشو آورد جلو بغلم کنه که رفتم عقب.
من: نکن ... من بغل نمیخوام ... جواب میخوام. جوابمو بده ... چه مرگته؟ چرا اینطوری میکنی؟ بس نیست انقدر این چند روز خفه خون گرفتم و تو هم هر چه قدر دلت خواست واسه خودت هرکاری دلت خواست کردی؟ باهام حرف نزدی هیچی نگفتم ... شبا تا دیر وقت نمیای هیچی نگفتم ... جای خوابتو عوض کردی هیچی نگفتم ... ولی دیگه نمیتونم ... میفهمی؟ نمیتونم.
دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش و انقدر محکم بغلم کرد که نمیتونستم تکون بخورم. گریم شدید تر شد و با صدای بلند زدم زیر گریه. اونم هیچی نمیگفت و فقط رو موهام دست میکشید. چند دقیقه همونطوری تو بغلش موندم و گریه کردم و اونم فقط رو موهام دست میکشید. یکم که آروم شدم دستاش رو شل کرد و سرش رو برد تو موهام.
کاوه: مشکل تو نیستی آیدا ... تو عالی ای ... حتی نمیتونم به هیچ کس دیگه ای جز تو کنارم فکر کنم ... باور کن ... مشکل هیچ ربطی به تو نداره. مشکل منم ... یه مشکلی دارم که حل شدنی نیست. نمیخوام تو رو درگیر کنم ... نمیخوام تو هم مثل من زجر بکشی و هر شبت بشه مثل هر شب من.
من: کاوه ... بهم بگو خواهش میکنم ... این بی خبری و ندونستن بدتر داره داغونم میکنه ... اینکه تو رو انقدر ناراحت ببینم داغونم میکنه. مطمئنم هیچ چیزی نیست که نشه حلش کرد. بهم بگو ... مطمئنم با همدیگه میتونیم حلش کنیم.
کاوه: نمیشه آیدا ... نخواه ازم. فقط بهم زمان بده تا به خودم بیام. مطمئن باش زود خوب میشم. قول میدم.
دماغمو بالا کشیدم و صورتمو به پیرهنش کشیدم.
کاوه: اه اه ... نکن دماغیم کردی.
آروم خندیدم و ازش جدا شدم. مهربون نگام کرد و اشکامو پاک کرد.
کاوه: میدونم خیلی بدم ... بهم بگو چطوری این چند وقت رو برات جبران کنم؟
من: فقط خوب شو ... همون کاوه ی خندون و شوخ شو که از دستش یه لحظه آسایش نداشتم ... خواهش میکنم ... همون شو.
کاوه: میدونی که ممکنه طول بکشه.
من: مهم نیست ... فقط خوب شو ... فقط همینو میخوام ... هر چه قدر هم که میخواد طول بکشه.
لباشو رو پیشونیم گذاشت و عمیق بوسیدم. چشمامو با لذت بستم که اشکی از چشمم چکید. لباشو جدا کرد و با شصتش اشکمو پاک کرد.
کاوه: بریم بخوابیم؟
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم که دستشو انداخت دور شونم و باهم دیگه رفتیم بالا.
×××××
دو سه روزی از اون شب گذشته بود و حال کاوه داشت بهتر میشد. حداقل دیگه تو اتاق میخوابید. هنوز هم تو خودش بود ولی سعی میکرد به خاطر من بیشتر بگه و بخنده.
جلوی تلویزیون نشسته بودم و داشتم فیلم میدیدم که با صدای نوتیف گوشیم نگاهمو از تلویزیون گرفتم و گوشیمو از رو میز برداشتم.
کاوه: امشب زود میام خونه ... دوست دارم وقتی میام خونه خوشگل کرده باشی و منتظرم باشی.
لبخند عمیقی از لحن دستوریش و شیطونش رو لبم اومد. این نشونه ی خیلی خوبی بود. کاوه داشت خوب میشد و با اینکه دلیل حال بدش رو نمیدونستم ولی نمیخواستم با پرسیدن و یاد آوریش بهمش بریزم.
مشغول درست کردن شام و تمیز کردن خونه شدم و حموم کردم و لباس کوتاهی پوشیدم و به خودم رسیدم.
با صدای زنگ در از جا پریدم و دویدم سمت در. در رو که باز کردم دسته گل صورتی ای رو به روم قرار گرفت. با ذوق خندیدم و گل رو از دستش گرفتم و بو کردم.
کاوه: سلام.
سرم رو بلند کردم و نگاش کردم. موهاش رو کوتاه کرده بود و حسابی به خودش رسیده بود.
من: سلام.
اومد تو و کمرم رو گرفت و گونمو بوسید و نفس عمیقی کشید. با لذت چشمامو بستم و منم نفس عمیقی کشیدم.
کاوه: بو های خوب خوب میاد. بریم ببینیم خانم چه کرده.
گل خوشگلش رو توی گلدون گذاشتم و رو به روش پشت میز نشستم.
ESTÁS LEYENDO
نور ، صدا ، تصویر ، عشق
Romanceاین رمان در ادامه ی حسی به نام عشقه و برای خوندنش اول باید حسی به نام عشق رو بخونید این دومین کاریه که مینویسم و درباره ی آیداست ... دختر لیدا و آبتین که عاشق بازیگریه و برای دنبال کردن رویاهاش میره آمریکا اما میتونه در برابر نقش مقابلش فقط یه ب...