part 11

557 126 43
                                    

ساعت 10 شب بود و من هنوز غرق کتابای تاریخی بودم و قرار بود قانون های مهم مذهبارو در اختیار تهیونگ بزارم و بفهمیم راهی برای رسیدن دو کارکتر داستان بهم هست یانه
وسط خوندن و اون کتابا به این فکر کردم که چرا تهیونگ به اون شب اشاره نکرده؟حتی ی عذرخواهی خشک و خالیم نصیبم نشده بود
خب من مجبور بودم برگردم و خایه مالی کنم چون اگه برنمیگشتم قطعا تهیونگ کاری برای برگشتنم به اونجا نمیکرد و اقای بیون خودش خایه هامو از جا میکند
الان که به این روزا فک میکرد متوجه میشد که کمتر از قبل باهم صحبت میکنن و بیشتر وقتشون صرف مطالعه میشه اما خب همین که نگاه های گاه و بیگاه تهیونگ رو خودم حس میکنم کافیه
جین راس ساعت اونجا میومد و کاراشو میکرد بدون هیچ حرفی کارایی که تهیونگ ازش میخواست و انجام میداد و سعی میکرد کمتر نگاهش کنه
حتی با تهیونگ مخالفت راجبه کارکتر نمیکرد و میذاشت تهیونگ،خودش تصمیم بگیره
حتی اگه تهیونگ به ژوپیترش توهین میکرد جین جوابی نمیداد و خودشو به نشنیدن میزد
این موضوع تهیونگ و اذیت میکرد چرا که پسر بچه ای که دائم براش چرب زبونی میکرد تبدیل به ی پسر ساکت و منزوی شده،بود حتی دیگه جمله ی دوست داشتنی(چشم آقای کیم)رو ازش نمیشنید بیشتر اوقات سرتکون میداد یا میگفت بله و چشم
ولی لعنت بهش
تهیونگ همون چشم آقای کیم خودشو میخواست ولی دهن اون پسر خیلی وقت بود دیگه برای چنین جمله هایی بازنمیشدو تهیونگ دائم تکرار میکرد لعنت به باعث و بانی بسته شدن دهن این پسر بچه
تهیونگ نگاهی به پسر که وسط اتاق نشسته بود انداخت،با دقت به کتابا نگاه میکرد لباشو به جلو متمایل کرده بود و با دقت کتاب و ورق میزد
تهیونگ برای یک لحظه دلش برای این همه شیرین بودن پسر روبروش ضعف کرد اما دوباره مشغول کار خودش شد و به افکارش تشر زد
جین بالاخره بعد از کلی گشتن مذهب مورد نظرشو پیداکرده بودبلند جیغی کشید و هیجان زده از جاش بلند و سریع به سمت تهیونگ رفت
_ییسسسسسس
تهیونگ با صدای بلند جین سرشو بالا آورد که جین و تو ی متری خودش پیداکرد
پسر خم شده بود روی میز و سعی داشت به تهیونگ چیزی که تو کتاب بود و نشون بده
اما تهیونگ مست نگاه کردن به لب های پفکی و خوردنی پسر بود،مشغول دید زدن قفسه سینه ی سفید جین که با خم شدنش پدیدار شده بود ، بود
_پیداش کردممم نگاه کنید همینه دیگه میتونیم امروز داستانو تموم کنیم
تهیونگ نگاهشو به چشماش سپرد و تلخ خندید
-انقد برات سخت بود این ی هفته تحمل کردن من که میخوای زود تمومش کنی؟البته اگه تمومش کنی بازم فایده نداره چون اسناد باقی موندن
جین متعجب قدمی عقب رفت
-نه منظورم این نبود
_چرا‌دیگه بهم نمیگی آقای کیم؟
جین دوباره سرشو انداخت پایین و لباشو کمی با دلخوری جلو داد
یعنی الان وقتش بود؟
حالا که حرف و جای حساس کشونده میتونم خرش کنم؟جین باید ی حرکتی بزنی که صدرصد مطمئن شی میبرت سئول کونتو تکون بده پسر یالا
تموم توانشو جمع کرد و با چشمای دلخور به چشمای سرد مرد روبروش زل زد
به سمت میزش رفت و میز و دور زد و‌ نزدیک پاهای تهیونگ روی زانوهاش روی زمین نشست
تهیونگ اما بازم مثل همیشه بی هیچ گونه حسی نگاهش میکرد
میخواست بزاره پسر روبروش زورشو بزنه
لب های تهیونگ برای پوزخند کش اومدن
_ژومی هنوزم ناراحته اقا
-ژومی بی دلیل ناراحته بچه
بچه؟اره اقای کیم ی روز همین بچه چنان بگات میده که نگو و نپرس
جین با بغض الکلی که تو گلوش بود و اشک تو چشماش نگاهشو به تهیونگ داد، خودشو جلو کشید و مابین پاهای تهیونگ جاگرفت و چونشو روی زانوی تهیونگ گذاشت
تهیونگ از بالا به پسربچه ای که مثل گربه خودشو به پای صاحبش میماله و قصد جلب توجه داره نگاه کرد
اون پسر جوری نگاهش میکرد که انگار پسر بچه ای تو مدرسه ،اذیتش کرده بود و الان اومده بود شکایت اون پسرو پیش باباش بکنه
با چشمای اشک آلود به تهیونگ زل زده بود و آروم و لرزون لب زد
-چرا؟
جین خودشم نمیدونست اون اشکا چطوری تو چشماش جمع شدن و به این فکر کرد شاید باید بعدا برای تست بازیگری داوطلب شه
تهیونگ ی تای ابروشو بالا فرستاد و توجهی به لحن مظلوم جین نکرد
_چی‌چرا؟
جین لب های خشک شدش رو با زبونش اغواگرانه خیس کرد،تهیونگ با سرگرمی بهش نگاه کرد انگار که فان ترین تئاتر جلوی چشماش درحال جولان دادن بود
_چرا ژومی بی دلیل ناراحته؟ژومی دلیل داره
_ژومی چه دلیلی برای ناراحتی داره؟
نگاه تهیونگ به سیبک گلوی پسرک بی پناه ما بین پاهاش بود
-چون ژوپیتر نمیخوادش
تهیونگ چرا دلش میخواست اون دوتا لب و که جین دائم بهش زبون میزد و بین لباش بگیره و خودش خیسشون کنه؟
دوسداشت اشکای پسربچه رو بادستای خودش پاک کنه و تو بغلش بگیرش و به خودش فشارش بده و باهم فرارکنن
یجایی که راحت بتونه پسربچه رو بدون چشم نظارگری بین،خودش و دیوار چفت کنه و از لباش کام بگیره؟
مگه این بچه هم سن یونگی نبود؟
مگه تهیونگ ی مرد سی وهشت ساله نبود؟
مگه نوزده سال تفاوت سنی نداشتن؟
اون تهیونگ با منطق کجا بود؟
انگار برادرش تو ذهنش شروع به حرف زدن کرد
«تهیونگ تو برای حفاظت از زن برادرت و بچش اونجایی تو بعنوان ناپدری یونگی مسئولی هیچ غلطی نکنی و پا تو از گلیمت دراز تر نکنی تا ماموریت من تموم شه و برگردم یادت نره که تو توی اون محل به عنوان پدر یونگی زندگی میکنی نه عموش پس گند نزن به زندگی صدها نفرتمام ادمای اون شرکت بزرگ چشمشون به توعه کارتو بکن و برای یک سالم که شده فکر کردن به پایین تنتو از فکرت بیرون کن»
تهیونگ با یاداوری حقایق اهی کشید
ولی ایکاش اون پسر میفهمید ژوپیتر برای ی کام از لباش داره تو خماری درد میکشه
اون موقع شاید خودش بزور از ژوپیتر کام میگرفت
چون ژوپیتر این قصه مثل داستان ابد و یک روز گناه شجاع نبود
افکارشو کنار زد و اخمی چاشنی صورتش کرد
-دیگه این القاب مسخررو جلوی من نمیاری
نفسی گرفت و نگاهشو به پنجره داد که تاریکی هوارو داشت نشون میداد
_هوا تاریک شده سریعتر برگرد
_اما..اما مگه قرار نبود منم تو تموم کردن این کتاب کمکتون کنم؟؟این همه‌گشتم تا پیداشون کنم
بحث لجبازی نبود کونم پاره شد تا پیدا کنمشون و حالا میخواست از خونه بیرونم کنه؟
_خودم تمومش میکنم بجنب پاشو
_میخواین چطوری‌ تمومش کنید؟
پوف کلافه ای کشید و قلنج گردنشو شکوند و متوجه سر انگشتای پسر که زانوشو نوازش میکردن شد و کلافه تر شد
-معلومه که بهم نمیرسن، میخوام داستانشونو جداکنم
سر جین سریع از پاهای تهیونگ فاصله گرفت و تهیونگ دوست داشت داد بزنه برگرد سرجات لعنتی
-چی؟؟اما نمیشه..ینی نمیشه چرا اصلا هان؟نمیتونی این کارو من کلی گشتم و پیدا کردم ی راهی براشون که بتونن بهم وصل شن..بعد این همه مدت میگی جداشون کنی چطوری اصن هوم؟
جین عصبی و کلافه میگفت چون حقیقتن سوخته بود دوست نداشت حالا که ی راهی هست شخصیتارو جدا کنه ، جین وقتی کتابی میخوند خودشو عمیقا داخل قصه فرو میبرد و دل کندن از شخصیتا براش سخت بود برای همین نمیخواست داستان سد اندی رو بخونه اما تهیونگ‌ خونسرد جوابشو داد
_عشقشون سرانجام نداشت دوتا کارکتر دیگه میارم میتونن عاشق ..
صدای بلند جین عصبیش کرد و باعث اخم بیشترش شد
_دوباره؟؟؟عاشق شن!؟؟ببینم فک کردی عاشق شدن کشکه ؟؟من مسخرتم که این همه چشمام کور شد تواین کتابا که ی مذهب پیداکنم که بتونیم تطبیق شون بدیم بعد تو میگی جدامیکنم؟چیه فک کردی لابد پسره با کردن ی دختر عشق قبلیشو یادش میره و میفهمه که اووو چقد دلش میخواد تو اون سوراخ خالی شه؟؟البته که طرز فکرت اینطوریه پس برای همین حتی یبارم نشد به عشق ژوپیتر و ژومی توهین نکنی، ببینم چندبار ادمارو اینطوری فراموش کردی که انقد راحت راجبشون حرف میزنی هان چندبار به فاک دادیشو..
حرفش با سیلی که به سمت راست صورتش خورد و انگار برق چند ولتی بهش وصل کردن تو دهنش موند
صدای نفس نفس زدنای عصبی تهیونگ میومد
آروم سرشو چرخوند سمتش اما نگاهش هنوزم روی زمین بود صدای خش دار تهیونگ تو سرش تنین انداخت
-گوشاتو باز کن ببین چی دارم بهت میگم ادب چیزیه که خیلی برام مهمه و به نفعته جلوی من کلمات درستی و بکار ببری نه من ژوپیترم نه تو اون ژومیه احمق نه اینجا سرزمین قصه هاس ، گفتم داستانی که من مینویسم باید طبق واقعیت باشه
منم با صدای بلندتری داد زدم
_معلوومه که تو نمیتونی ژوپیتر باشی تو لیاقت ژوپیتر بودن و ندااری
صداشو بالا تر برد و تن لرزون جین و لرزون تر کرد
_پس گمشوو برو دنبال ژوپیترت توی گورستون دیگه بگرددد
بغض کردن جین و لرزیدن و چشمای جین و دید
جین بینیشو بالا کشید و نگاهش کردو تهیونگ برای باز هزارم خودشو لعنت کرد چون باعث این اشکا بود و نمیتونست که تسکین این دردی که بهش میداد باشه
-چرا تو نیستی؟
جین اینو کاملا غیر ارادی گفت
این صدای مظلوم و قیافه ی مظلوم تر تهیونگو دیوونه کرد
تهیونگ پوفی کشید و دوباره به صندلیش تکیه دادو و نگاهشو ازجین گرفت
چرا نمیرفت؟چرا میخواست جیگر تهیونگ و بسوزونه؟
پسر کوچیکتر لرزون از جاش پاشد اما عقب نرفت صندلی تهیونگ و دوباره سمت خودش چرخوند و باعث شد تهیونگ دوباره نگاهش کنه
جین نفسی کشید و باخودش عهد بست اگه اون شب این اتفاق براش نیوفته خودشو زنده نزاره
اگه ازاین در بیرون میرفت همه چیز بفاک میرفت ازجمله کون خودش توسط بیون
تو کمتر از چند ثانیه پاهاشو اطراف پاهای تهیونگ گذاشت و روی پاش نشست
تهیونگ شوکه شد اما زود به خودش اومد
-چه غلطی میکنی پاشو ببینم
اما جین بی توجه به لحن تهیونگ با دستای کوچیکش صورت تهیونگ و گرفت و صورتشو جلو برد
تهیونگ زمزمه های ریز پسر و میشنیدودلش اتیش میگرفت
-لطفا فقط یبار منو ..ببوس یبار
تهیونگ با وحشت عقب کشید و صورتشو از حصار دستای داغ جین ازاد کرد
_گمشوو بییرون
-لطفا فقط یبار بزار لباتو رو لبام ..حس کنم فقط یبار بعدش..بعدش قول میدم دیگه سمتت نیام فقط یبار هوم؟
-گمشوووو بیروننن
-چرا؟
-چرا؟؟؟میگی چرا احمق؟؟
جین سرشو با بغض پایین انداخت دست خودش نبود تلقین بود یاهرچی احساس ضعف بهش میداد
اولین ادمی بود که داشت به جین احساس ضعیف بودن و بی ارزش بودن میداد
فک جینو محکم تو دستاش گرفت و مجبورش کرد بهش نگاه کن
-بهه من نگاه کن وقتی باهات حرف میزنم
جین نگاهش و بهش داد
-حالا شد..جواب بده بهم تو رحم داری؟؟؟
جین با خجالت و بغض دوباره پایین و نگاه کرد که با فشار دست تهیونگ مجبور شد دوباره نگاهش و به تهیونگ بده
_دااری یانه؟
جین سرشو به معنای نه تکون داد
_نداری..بگو ببینم چیزی تو اون شکم صاحاب مردت رشد میکنه؟؟
عربده میزد و توصورت جین جمالتش و میکوبوند
-تو هیچیی برای تحریک من نداااری
دستا چپشو به سینه های جین رسوند و محکم سینه های ناچیزشو بین نوک انگشتاش فشار داد و باعث توهم رفتن صورت جین شد
-ندااریی جین این سینه ها تخته و منو تحریک نمیکنهه تو حتی ی واژن خیس برای خالی کردن من نداری هیچ جذابیتی نداری و ازمن چیی میخوای؟؟(مرتیکه یابو)

جین اشکاش مسابقه ی فرود گذاشته بودن و انگاری بزرگ ترینجایزه در انتظارشون بود که اینطوری جولان میدادن برای پایین اومدن از چشماش
با مظلومیت به شکم تخت و سینه هاش نگاه کرد
جین خودشم میدونست ندارشون و از نداشتنشون راضی بود،پس چرا وقتی تهیونگ این حقیقتو تو صورتش کوبید حس کرد دلش شکسته؟
تهیونگ که نگاه های جین به تن خودشو دید دیگه تاب نیاورد و با صدای خش دار لب زد
_بجنب جمع کن و برو خونت و دیگم این طرفا پیدات نشه
جین بینیشو بالا کشید و آروم از روی پاهای تهیونگ بلند شد و دور شد اما تهیونگ دلش میخواست کمرشو با دستاش بگیره و بهش دستور بده سرجاش بمونه و بعد تا جایی که نفس داره لب هاشو بمکه
جین برای چند دقیقه ماموریتشو فراموش کرده بود
انگار واقعا تهیونگ و میخواست و اونم پسش زده بود و قلبش باور کرده بود این نقشه نیست و واقعیته
دستشو روی دستگیره گذاشت و همزمان با رفتنش زمزمه ای،کرد که از گوش تهیونگ دور نموند
_تو بازم ژومیو ناراحت کردی
با رفتن جین سرشو مابین دستاش گرفت و حس کرد تا مغز استخونش تیر میکشه
اون صورت و اون نگاه از ذهنش پاک نمیشدن
من چی بودم جز ی پیرمرد که نزدیک دهه چهل سالگیشه،جین اول جوونیش بود و خام
تهیونگ که نفهم نبود تهیونگ که میفهمید و عاقل تر بود نباید میذاشت این اتفاق بیوفته
اما اون پسربچه قلب پیر آقای کیم و مال خودش کرده بود..

cometWhere stories live. Discover now